پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی
ساعت یک بعد از ظهر ٢٧ جدی دروازه ارگ بروی مبارزین باز شد و حمید الله با رفقایش داخل ارگ گردیده پس از توقیف عساکر اسیر، امنیت ارگ را تامین نمود. فردای آن ٢٨ جدی ١٣٠٧ هـ ش (١٨ جنوری ١٩٢٩) حبیب الله داخل ارگ گردیده و بدینصورت پس از ماه ها مبارزه نمایندهء توده های فقیر کشور فاتحانه بر مسند سلطنت جلوس نمود.
صبح (٢٩ جدی) جارچی ها در شهر اعلام داشتند که فردا خادم دین از نزدیک با مردم سخن گفته خط مشی خود را اعلام میکند، هر کسی علاقه داشته باشد بدون درنظر داشت امیر و فقیر دروازه ارگ سلطنتی برویش باز است. این اولین بار بود که ارگ محلی که سالها مرکز فرماندهی کشور و باشگاه پادشاهان افغانستان بود که جز صاحبان قدرت کسی داخل آنرا ندیده و حتی طبقه عوام قدرت عبور از عقب دیوار آنرا نداشتند بروی همه مردم باز شد و هر افغان اجازه ورود به آنرا داشت.
مردم شهر منتظر فردا بودند. فردایی که پادشاه فاتح شانرا که از نادار ترین طبقهء کشور به پا برخاسته، لشکر منظم را درهم کوبیده اوراق سلطنت ٢٠٠ ساله را درهم پیچیده ، ببینند.
فردا ٣٠ جدی دروازه شمالی ارگ باز گردید شهریان کابل داخل ارگ شدند و منتظر ورود پادشاه ماندند.
ساعت برج دلکشا ده صبح را اعلام نمود، متعاقباً بیرق سلطنت با شعار (الله اکبر) بر فراز قصر دلکشا به اهتزاز درآمد آنگاه دروازهء قصر باز شده شخصی با لباس کرباسی و دستار سفید در حالیکه تفنگش در دستش بود نمایان گردید. مردم منتظر بودند بدانند که این مرد کیست و خادم دین چه وقت خواهد آمد. ناگهان موزیک سلام شاهی را نواخت همه دانستند که او همان شخص است که درموردش حکایت ها شنیده اند و اشتیاق دیدارش را داشتند.
امیر به مردم نزدیک شده پس از دادن سلام خط مشی خود را طور شفاهی چنین اعلام نمود:
«من بی دینی و لاتی گری حکومت سابق را دیده کمر خدمت برای دین بسته ملک و ملت را از چنگال کفر و لاتی گری نجات دادم ، من همان دهقان زاده هستم که بودم. آیندهء پول بیت المال که حق بیچاره ها و شما ملت مسلمان است به خاطر ساختن قصر ها و منازل قشنگ برای خانوادهء شاهی و ارکان دولت به مصرف نخواهد رسید و از آن آنچه به نفع اسلام و مردم است خرچ شود. ازین بعد از شما مردم نادار هیچ کس حق ندارد بنام مالیه، عوارض بلدیه و صفایی پول بستاند ولی کمک به بیت المال پذیرفته میشود شما رعیت من و من خدمتگار شما هستم ما به شما خدمت میکنیم و شما به ما دعا کنید امیدوارم به خوشی زندگی نمائید.»
چون عساکر گارد شاهی با قوای مبارزین جنگ سختی نموده و تا آخر تسلیم نشده بود، آنها را یکدسته عساکر فاتح به حضور امیر آورد تا مجازات شان تعین گردد. در چشمان این عساکر مدافع سلطنت گذشته شجاعت و پیام مرگ خوانده میشد. مردم فکر میکردند عساکر رسالهء شاهی که جنگ سختی با حبیب الله نموده و تعدادی از جوانان طرفدار او را به قتل رسانیده جز مرگ عاقبتی ندارند.
خادم دین قدمی پیش گذاشت و بر خلاف پندار مرم اسیران را مورد خطاب قرار داده گفت: « هر کس با من مردانه وار بجنگد دوست من است. خاصتاً شما که حق بادار تانرا ادا و وظیفهء مقدس عسکری تانرا صادقانه انجام دادید. اگر به وظیفه خود ادامه میدهید خوب ورنه سفر خرچ خود را گرفته نزد خانواده هایتان بروید» عساکر پیشنهاد دوم خادم ین را پذیرفته رخصت شدند.
مردم به این جوانمردی امیر تحسین گفتند و به آینده امیدوار شدند و با شادی و هلهله از ارگ برآمدند.
ساعت یک بعد از ظهر امیر برای ادای نماز ظهر به مسجد ارگ رفته داخل قصر دلکشا گردید، آنگاه علما عوض تاج مرصع شاهی دستار سفیدی بر سرش بستند و بدینصورت یکبار دیگر سنت احمد شاه کبیر در افغانستان زنده گردید. (١)
_______________________
(١) احمد شاه بابا بانی افغانستان نوین هرگز تاج شاهی بر سر ننهاد و دستار را منحیث سنت پیامبر بزرگوار اسلام بر هر نوع تاج مرصع شاهی تا آخر عمر ترجیح داد.
متعاقباً امیر دستور داد تا عده ای از خواهران جوان امان الله خان را که در ارگ باقی مانده بودند (١) موقتاً در حرم سرای ارگ جابجا گردند و دو نفر موسفید کوهدامنی موًظف تهیه ضروریات آنها گردید. گرچه پس از خروج سردار عنایت الله خان از کشور امان الله خان به تجهیز سپاه پرداخت و از قندهار جانب کابل مارش نمود تا سلطنت از دست رفته را اعاده و حبیب الله را نابود سازد اما حبیب الله این جوانمرد روستائی از خواهران امان الله علیه او استفاده ننموده و آنها را وسیلهء فشار بالای امان الله قرار نداده، گروگان نگرفت، بلکه به پاسداری آبرو و عزت شان پرداخته و از ترس آنکه مبادا جوانان همسنگر او که خونگرم و عصبانی بودند لطمه ای به آنان برسانند، همه را به برادران و فامیل هایشان تسلیم و اعاشه و اباتهء شانرا از بودجه دولت حواله نمود و بدین صورت حرمت خانواده سلطنتی گذشته را بجا آورد.
_____________________
(١) از یادداشت های مرحوم سید قاسم رشتیا. ضمناً در این مورد موًلف افغانستان در پنج قرن اخیر می نویسد: حبیب الله کلکانی با افراد خانواده امیر حبیب الله (پدر امان الله) که بیشتر مرکب از اطفال و زنان جوان بود با احترام و نرمش رفتار کرد و به ایشان اختیار داد که در زیر حمایت او زندگی میکنند یا نزد اقربای شان میروند.