تمام اموال و دارایی های پدرش ضبط گردیده و حتی خودش را نیز از رفتن به مکتب محروم گردانیدند. او سالهای را در کابل و کوهستان تحت نظارت محبوث وار گذرانید. با مصائیب و مشکلات روزگاردست و پنجه نرم کرد و به اثر استعداد ذاتی و همت بلندش توانست از هر خرمنی توشه ای از هنر و ادب فراهم اورد، ادبیات فارسی و علوم دیگر ازقبیل منطق و تفسیر وحدیث را به نحو خجسته نزد استاتید زمان خود فراگرفت. شانزده ساله بود که در مکتب میربچه کوت به شغل معلمی پرداخت ، به اثر لیاقت در وزارت مالیه به صفت منشی مخصوص و بعداً به حیث مستوفی ولایت بلخ مقر گردیدند و نیز برای مدتی به صفت حاکم مزار شریف اجرای وظیفه نمود. مدت سیزده سال در دفتر صدارت کار کردند . به اثر مخالفت های سیاسی چهار سال از عمر گرانبهای خویش را در تبعید و حبس سپری کرد و بعد از رهایی به صفت معاون دانشگاه کابل منصوب گردید و بعداً به مناصب متعدد از جمله در سال ۱۳۳۰ ریاست مستقل مطبوعات افغانستان و در سال ۱۳۳۲ به عنوان مشاور عالی سلطنتی در دربار محمد ظاهر شاه و وکیل در پارلمان خدمت کرد و در سالهای نخستین دههٔ ۵۰ بهعنوان سفیر کبیر مدتی در عربستان سعودی و سپس در عراق مشغول به کار بود و درعين حال سفيرغيرمقيم در کشورهای سوريه، بحرين، کويت، اردن، قطروابوظبی نيزبود. با وجود مشاغل رسمی، کرسی استاد در دانشگاه کابل حفظ بود و او حائز نشان درجه اول معارف افغانستان به پاس خدماتش گرديد. همچنان استاد نشان اکادميک فرانسه را از طرف جنرال دوگول دريافت نمود و هم بحيث عضو نويسندگان بين المللی کشورهای آسيايی و افريقايی و عضو افتخاری در اکادمی تاريخ افغانستان بود.
اما، مهم تر از اینها، موقعیتی بود که او در عالم ادب کسب کرد و به زودی نامدارترین شاعر افغانستان شد.
دوران مهاجرت:
پس از سرنگونی حکومت محمد داود خان به دست کمونیست ها استاد به اجبار ترک وطن کرد و مدتی کوتاه در نیوجرسی ایالات متحده امریکا به سر برد و به سبب عشق به وطن در آنجا طاقت ننمود و در سال های آخر عمر به پاکستان آمد و در کنار هزاران هزار هموطن آواره اش مسکن گزید و برای رهایی سرزمین اش افغانستان تلاش کرد و در این دوره هم آثار زیادی از خود به جا گذاشت و در رساندن فریاد دادخواهی هم میهنان خویش به گوش جهانیان و نجات افغانستان از تهاجم بیگانگان سهم بس موثر را بر عهده داشت و بلاخره استاد بعد از هشتاد سال زندگی به تاریخ چهاردهم ثور / اردیبهشت ١٣٦٦هــ ش دریکی از شفاخانه های اسلام اباد پاکستان با دلی مملو از درد وطن این جهان فانی را وداع گفته و در میان آواره گان افغانی در پشاور به خاک سپرده شد.
پس از بیست و پنج سال از درگذشت استاد، در جوزای سال 1390 از پشاور به کابل انتقال داده شد و بر اساس تصمیم شورای وزیران افغانستان در محوطه دانشگاه کابل و در کنار آرامگاه سید جمال الدین افغانی درمراسمی رسمی به خاک سپرده شد
روح شان شاد و یاد شان همیشه گرای باد.
نسیم وطن
ای باد صبا بگو چـــــها آوردی؟ مهمان دِل منی صــــــــفا آوردی
بوییست نهان در نفست جان افزا من دانم و دل که از کجـــا آوردی!
آثار استاد خلیلی:
استاد خلیلی در مجموع ۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصههای مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان دارد که بیشتر شان در داخل و خارج از کشور به چاپ رسیده است.
شهرت استاد خلیلی:
دکتر عبدالغفور روان فرهادی پژوهشگر و نویسنده افغان و نماینده پیشین افغانستان در سازمان ملل متحد، در صدمین سالگرد زایش خلیلالله خلیلی، قدرت بیان او را، کم نظیر توصیف کرد.
خلیلی نام صاحب مرتبتی در میان فارسی زبانان کشور همسایه ایران نیز کسب کرده بود. چنانچه مقامات دانشگاهی و حلقه های ادبی آن کشور دو بار در طی سالهای ۱۳۳۵ و ۱۳۴۰ از استاد خلیلی دعوت نمودند و استاد مورد استقبال فراوان حلقه های فرهنگی آنجا قرار گرفت. چنان که تقريظ های را كه عبدالرحمن پژواك، دكتر رضازاده شفق، استاد بديع الزمان فروزانفر، دكتر لطفعلی صورت گر و شمس الدين مجروح بر دیوان اشعار او نگاشته اند، میتوان مبين همین فضايل علمی و ادبی و جايگاه ويژهٔ او در میان ادبا و سخنوران ایران و افغانستان دانست.
خلیلی، که شاعر جوان افغانستان، محمدکاظم کاظمی او را «کهن سرای نواندیش» خوانده است. طبعی بسیار جوشان و بدیهه سرا داشته است و حاصل آن، دیوانی قطور است که به کوشش محمدکاظم کاظمی، منتشر شده است. استاد سعید نفیسی در مقدمه اش به مجموعه اشعار استاد که در سال ۱۳۴۱ خورشیدی در تهران به چاپ رسید، مینویسد: خلیلی از سخن سرایان توانا و چیره دست روزگار است. قصاید وی در اوج بلاغتی است که کمتر کسی را دسترسی به آن هست... در غزلیاتش سخنان پرشوری هست که با نوای هزاردستان برابری می کند. در مثنویات وی هزاران نکته عرفان و معرفت نهفته است که دانایان را نیز اندیشه می افزاید.
زمانی، خلیلالله خلیلی در سوگ ملک الشعرای بهار سروده بود:
زآغاز تاریخ، ایـــــران و افغـــــــــــــــــــان سرخوان دانش و اخوان نشســــــــــته
زباغی دو سرو روان قــــد کشیـــــــــــــــده به شاخی دو مرغ خوش الحان نشســته
دو شاگرد فطرت، دو استاد مشــــــــــــــرق دو همدرس در یک دبستان نشســـــــته
نه تنها نظامی است پابند گنجــــــــــــــــــه نه هم فرخی در سجستان نشســـــــــته
«ملک» رخ به تهران نهفت و من این جــا ستایشگر وی به پروان نشســـــــــــــته |