دو نفر هنر مندان بسیار باهم دوست صمیمی بودند. آنها با همدیگر وعده نمودند تا هر کدام از ما که پیش مردیم از آخرت برای دیگر مان خبر میاوریم. و بالاخره یکی از آنها مُرد و بعد از دو سال در خواب دوستش آمد و دوستش هم بسیار گله و گله بازی از او نمود که چرا این مدت در خواب من نیامدی گفت: لالا جان من بسیار مصروف بودم. دوستش گفت خوب پس قصه کن. گفت یک دقیقه لالا جان: دو خبر دارم یک خوب و یک خراب. دوست زنده گقت خوب اول خبر خوش را بگو: دوستش گفت: در آن دنیا هر شب محفل ها است که ناشناس، احمد ظاهر، نغمه، و دیگران مینوازند والله هیچ وقت نبود. دوستش گفت خوب پس خبر بعد را بگو گفت: یکی دو هفته بعد بخیر در آنجا برای تو هم کنسرت گرفته ایم.