یکروز ملانصرالدین بر سر شاخ درختی نشسته بود و همان شاخ را میبرید. دو نفر که از همان راه میگذشتند ملا را دیدند و به او توصیه کردند که این کار را نکن که می افتی. ملا گوش نداد و به کار خود ادامه داد تا اینکه شاخ شکست و او به زمین افتاد. ملا بلافاصله از دنبال مرد ها رفته و به آنها گفت شما که از افتادن من خبر بودید حتماً از مرگ من هم خبر دارید، زود بگوئید چه وقت من میمیرم.