فكاهي هاي ارسالي خوانندگان اين سايت صفحه ۵
بيكاري |
يك روز يك نفر از سر درخت ميافتد پايين و دستش ميشكند. شخص پيش داكتر ميرود تا تداوي كند. داكتر به دستش نگاه ميكند و از او ميپرسد كه چرا به درخت بالا شدي؟ او ميگويد از بيكاري. داكتر برايش واسلين ميدهد و ميگويد اين را 3 بار در روز در كونت چرب كن. مريض بيچاره ميگويد دست من شكسته به كونم چرب كنم؟ داكتر برايش گفت اگر كونت نميخاريد سر درخت بالا نميشدي
|
فرستنده شكيب از هالند |
|
لباس شويي |
يك روز شوهري به خانمش گفت اگر كدام روز ميل به همخوابي داشتم به دست يكي از اولاد ها سودا روان ميكنم كه بگويد شب لباس شويي داريم. و يك روز هم همين همين كار را كرد و طفل پيغام پدرش را به مادرش رساند. و شب شد زن چون ميل نداشت به شوهرش گفت ماشين لباس شويي خراب شده. بعد از 3 ساعت زن دلش شد و به شوهرش گفت ماشين حالا درست شد. شوهرش گفت برو من وقت با دست شستم |
فرستنده شكيب از هالند |
|
قندهاري |
يك روز يك ژورناليست امريكايي از يك قندهاري پرسيد كه از كدام حيوان بدت ميايد؟ قندهاري چپ چپ طرف ژورناليست ديد و گفت از مور بدم ميايد. ژورناليست امريكايي پرسيد چرا مور بدت ميايد؟ قندهاري باز هم بد بد طرف امريكائي نگاه كرد و گفت به خاطر اين كه مور كون ندارد |
فرستنده شكيب از هالند |
|
|
|