Afghanfun.com > poem > fa > 20.htm

غزال رمیده

صدا، ناله ام بشنـــــــــــــــــــــو

زقلب پر امید و نا امید ام

از آغوش گرم مادر دور کردی

به گرداب پر بلا و غم

جگر سوخته و نا آرامم فگندی

حیات زندگی بر ما جنین است

پس حیات همین است

اگر گویم من از لطف پدر چیزی ندیدم

عطوفت های مادر زمن از یاد رفته

در این وادی که من خود میشناسم

جز از رنج و ماتم شادی ندیدم

راه آموز، راه آورد، راه انداز، راه نور، رهواره کوچه سعادت

همیشه بر من بسته و زولانه بود پس چه گویم

در این صحرای سوزان، اندرون شعله های آتش، آتش خون

چون غزال فگنده، در تنور سوز و گداز

این عذاب روزگار، تا چه وقت باید کشید

پروردگار من مروت گر از تو همی آید

از آن بر من چیزی نتابد

گر مروت و عطوفت دانم این را، پس فراخ ساز گوش شنوای خویش را

طفل ناب شیره پاک، قلب مادرم

آنچه کردی ، این بکردب

از دو چشمم ، یک زمن بگرفتی

یک پا زمن ربودی، و تک دست مرا گذاشتی

لانه و آشیانه ام، با هیزم جسد مادر و پدرم بسوخت

چی گویم از کی بپرسم

این همه نارواها که بر من روا گردید

جواب آن از تو پرسم ، بگو بگو بکو

گناه من چیست ،،،

در دنیا که من چیزی ندیدم

در این دنیای پر از لاش و کثافات

چرا من چشم گشودم

تقصیر کیست بگو بگو بگو ، بر من

لاله همدرد آلمان ۱۲-۰۲-۲۰۰۷
ســــایـر صــــــــفـــحـــا ت

Copyright © Afghanfun.com All rights Reserved.