?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه یکصد و چهارم
برادرزاده ملا

در زمان مكتب داري ملا، پدر يكي از شاگردان ظرفي پر از باقلي براي ملا فرستاد ملا براي اينكه شاگردان طمع در آن ننمايند، آنرا در طاقچه گذاشته سفارش كرد كه به آن دست نزنيد چون فرستنده با من عداوت داشته و سَم در آن داخل كرده كه مرا بكشد. بعد از ساعتي كه ملا از مكتب بيرون رفت برادرزاده او كه مبصر شاگردان بود، بچه ها را جمع كرده گفت: ملا براي اينكه ما دست به باقلي نزنيم اين دروغ را ساخته ورنه باقلي لذيذ هيچ چيزي ندارد. شاگردن گفتند: اگر ملا بيايد و موًاخذه كند. برادرزاده ملا گفت: شما نترسيد. گناه را من به گردن ميگيرم. باقلي را آوردند و خوردند و سهم برادرزاده ملا را دو برابر دادند كه جواب ملا را بدهد. او هم قلم تراش ملا را آورده شكست و چون ملا به مكتب برگشت و قلم تراش را شكسته يافت پرسيد: كداميك از شما ها قلم تراش مرا شكسته ايد؟ برادرزاده اش پيش آمده گفت: من خواستم قلمم را بتراشم قلم تراش شكست. از ترس شما خواستم خودم را بكشم. چون دستم به چيزي نرسيد ناچار كلمه شهادت را گفته تمام باقلي هاي سَم دار را خوردم تا از موًاخذه راحت شوم اما از بخت بد تا به حال نمرده ام. ملا فهميد كه چطور فريبش داده اند و گفت: اتفاقا كه تو برادرزاده من هستي. برو بنشين ولي سعي كن اقلا خودت از ملا من خود بهره ببري نه اينكه نتيجه زحمتت نصيب ديگران شود..

footer
بيخبر نمانم

ملا به عيادت بيماري رفته چون خواست از خانه بيرون آيد اقوام دوستش را كه چندي پيش فوت شده بود در آنجا ديده و گفت: مبادا مانند دفعه پيش كه از مردن فلاني بيخبرم گذاشتيد. فوت اين شخص را به من خبر ندهيد.

footer
گم شدن خر

خر ملا گم شد. سوگند خورد اگر آنرا يافت، به يك دينار بفروشد. اتفاقا خر پيدا شد. پس ملا پِشكي (گربه اي) گرفته ريسمان به گردنش بسته با خر به بازار برد و گفت: خر يك دينار و پِشك را صد دينار ميفروشم. به شرط اين كه دو معامله يكجا صورت گيرد.

footer
تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?