?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه شانزدهم

عرعر كردن خر ملا

ملا مقداري پياز بار خر خود كرده و در كوچه و بازار شهر ميگشت. ولي هر بار كه ميخواست فرياد بزند و مردم را از خوبي و ارزاني پياز هايش باخبر كند خرش شروع به عرعر كردن مينمود و نميگذاشت ملا فرياد بزند. ملا چند بار خواست فرياد بزند ولي با عرعر خر روبرو شد و سرانجام عصباني شد و خطاب به خر خود گفت: -ببينم آيا تو پياز ها را ميفروشي يا من.

footer

خر فروختن ملا

يکروز ملا تصميم گرفت خرش را به بازار برده و بفروشد. او خر را به راه انداخته و به طرف بازار رفت. و زمانی که به آنجا رسيد مرد دلالی را صدا زده و از او خواست خرش را بفروشد و حق دلالی خود را هم بگيرد. مرد دلال جلو خر را گرفته و و آنرا بوسط بازار برده و شروع به تعريف از خر کرد: ای مردم اين خر بسيار خوب است خيلی چالاک است و خيلی خوب کار ميکند و غذای زيادی هم نميخواهد. دلال همينطور از خر مزبور تعريف ميکرد تا جائيکه سر انجام ملا با خودش گفت خوب حالا که اين خر با اين خوبی است برای چه خودم آنرا نخرم. او پس از اين حرف پيش مرد دلال رفته و گفت: رفيق اين خر را چند ميخواهی بفروشی؟ دلال اظهار داشت: صد سـکه. ملا گفت: هشتاد سکه خريدارم. دلال قبول کرد و خر را به ملا داده و پول را گرفت و ملا سوار بر خرش شده به طرف خانه اش براه افتاد. وقتی به خانه رسيد زنش نزديکش آمد و با خوشحالی گفت: ملا نميدانی چه کار خوبی امروز انجام داده ام. ملا گفت: چه کرده ای؟ زن لبخندی زد و گفت: امروز وقتی شير فروش اينجا آمده بود من صدايش زدم و گفتم پنج کيلو شير برايم بکشد او ترازويش را ميزان کرد و ظرف مرا در داخل يکی از کفه های آن قرار داد. آنوقت من بطوريکه آن متوجه نشود دستبند طلايی را که تو برايم خريده بودی در کفه ديگر انداختم و در نتيجه به اندازه وزن دستبند هم شير اظافی گرفتم. ملا پرسيد: خوب آيا دستبند را دو باره برداشتی؟ زن ملا خنده کنان گفت: اگر آنرا برميداشتم که مرد شير فروش متوجه ميشد که من فريبش داده ام.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?