?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه سی و یکم
كسب ملا

ملا كمتر حاضر ميشد به خاطر طلب روزي از خانه خارج شود. روزي زنش به او گفت: از اين به بعد اگر همه روزه صبح از خانه بيرون نرفته و تا غروب اقلا بيست دينار نياوري به خانه راهت نميدهم. ملا ناچار از خانه خارج شد و تا غروب آفتاب، هر چه تلاش كرد چيزي نيافت. از ترس زن به خانه نرفت و به خرابه اي كه نزديك بود رفته در زاويه اي خزيده فكر ميكرد كه زندگي با اين ترتيب خيلي مشكل است. در اين اثنا درويشي وارد خرابه شده در گوشه اي ادرار گرفت و پس از رفع خستگي كوله پشتي خود را جلو گذاشته چراغي افروخت و قدري موم بيرون آورده صورتي با آن ساخته در مقابل گذاشت و او را آدم نانميد و به او خطاب كرده گفت: خداوند تو را آفريد و در بهشت جا داد و همه نوع نعمت خود را بر تو ارزاني داشت و تنها تو را از خوردن گندم منع كرد. گندم را خوردي تا ترا از بهشت بيرون كرده به دنيا انداخت و ما از نسل تو به وجود آمديم و بايد تا زنده ايم براي كسب روزي هميشه با شرارت و غصه بوده و وقتي كه مرديم به دليل گناه هائي كه مرتكب شده ايم در عذاب باشيم. درويش اين را گفت سپس با عصاي خود به سرش زده و آنرا درهم شكست. و دو باره صورتي ساخته او را حوا ناميده و گفت: اي حوا، تو از بهشت چشم پوشيده آدم را به خوردن گندم وادار ساختي و باعث توليد مثل ها شده و همه را دچار بدبختي نمودي. پس عصائي به سرش زده او را هم درهم شكست. و باز صورت ديگري ساخته او را شيطان ناميده و گفت: اي ملعون تو كه مقرب بودي چرا از حد خود تجاوز كرده خلاف امر خداوند نموده به آدم سجده نكردي و تا ترا به اسفل السافلين انداختند. دو باره چرا آدم را وسوسه نموده به خوردن گندم وادار كردي و از سر اولاد او هم دست بر نداشته پيوسته آنها را اغوا مينمائي. پس عصائي بر سر او هم زده او را هم در هم شكست و همچنان از ان موم صورتها ساخته هر يك را به اسم يكي از انبياً يا اولياً موسوم نموده بهانه اي بر او گرفته نابودش ميكرد. تا آنكه در آخر همه صورتي ساخته آنرا رب اعلا ناميد و شروع كرد به او عتاب و خطاب كردن و بر او تقصير گرفتن و چون خواست عصا بر سر او زند ملا از جا برخاسته فرياد زد: صبر كن من بيست دينار از او بگيرم بعد خراب كن و اگر عجله كني بيست دينار از تو خواهم گرفت. چون زنم بي پول به خانه راهم نميدهد. درويش فرياد ملا را متوجه شده از ترس كوله پشتي خود را به جا گذاشته فرار كرد. ملا اسباب او را تصاحب كرده در ميان اثاثيهً مختلف پنجصد دينار پول نقد يافت. رو به خانه رفت و چون درب زد زنش پشت درب آمده گفت: اگر بيست دينار آورده اي درب را ميگشايم ورنه برو پي كارَت. ملا جواب داد: احمق درب را بگشا كه به جاي بيست دينار پنجصد دينار آورده ام. زن درب را باز كرده ديد ملا راست ميگويد از او پرسيد: اين پول را از كجا بدست آورده اي؟ ملا گفت: به جهت همراهي و نجات دادن خدا. و قضيه را به او شرح داد. زن پس از شنيدن واقعه او را از پول تهيه كردن روزانه معاف داشته يقين كرد كه خدا او را گرسنه نخواهد گذاشت.

footer
تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?