ملا نسبت به الاغش كه خيلي تنبل و بيكاره بود غضب نموده پسرش را خواسته گفت: به اين الاغ بيكاره از اين به بعد كاه و جو نده تا توبه كند و بعد از اين در راه مرا دچار اين همه معطلي و زحمت نسازد. ولي چون از طويله بيرون رفتند به پسرش گفت: راستي، نكند كه خيال كني من حقيقت را گفته ام و كاه و جو به الاغ ندهي. من اين حرف را براي اين گفتم كه الاغ بترسد و زرنگ و كاركن شود. تو پس از خارج شدن من آهسته كاه و جو را مثل هميشه به او بده.