?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه پنجاه و هشتم


لطيفه

پدر ملا به او گفت: غذا را آورده دروازه را بسته كن. ملا گفت: اجازه بدهيد اول دروازه را بسته كنم بعد غذا را حاضر كنم.

footer


دعوت نكردن ملا

همسايه ملا مهماني اي ترتيب داده و جمعي را دعوت كرده بود. ملا را خبر نكرد. ملا تدبيري انديشيد. موقع شام غذا و كاغذ پاكتي برداشته به خانه همسايه رفت و آنرا به دست صاحبخانه داد و خود بدون تعارف سر دسترخوان نشسته شروع به خوردن كرد. صاحبخانه به پاكت نگاه كرد و گفت: روي پاكت كه چيزي نوشته نشده است. ملا در حالي كه لقمه هاي بزرگ برميداشت گفت: بلي... اين كاغذ و پاكت را براي شما آوردم كه بعد از اين براي صرفه جوئي در يك كاغذ و پاكت دعوت امثال مرا فراموش نكنيد.

footer


خودش ميداند

گاوي وارد مزرعه ملا شده و به خوردن زراعت و خرابي مشغول شد. ملا چوبي برداشته گاو را دنبال كرد. ولي هر چه دويد به او نرسيد. بعد از چند روز آن گاو را براي فروش به ميدان آوردند. ملا چوبي برداشته به زدن گاو مشغول شد. پرسيدند: چرا حيوان را ميزني؟ ملا گفت: هيچ نگوئيد كه خود گاو گناهش را ميداند و هر چه لت ميخورد هيچ نميگويد.

footer


مرض عجيب

در نزديك نل آب ملا ادرار ميريخت. اتفاقا نل آب هم چكه كرده و صداي شرشرش به گوش ميرسد. ملا خيال كرد صداي ادرار اوست. مدتي همينطور نشست. نزديك ظهر شخصي آمده پرسيد: ملا دو ساعت است اينجا براي چه نشسته اي؟ ملا گفت: نميدانم چه مرضي مرا گرفته كه ادرارم تمام نميشود.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?