?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه هفتاد و هفتم
تعليم الاغ

براي حاكم الاغ چالاك قشنگي تحفه آوردند. حاضرين به تعريف و توصيف آن پرداختند ملا گفت: من حاضرم سه ماهه به اين الاغ كتاب خواندن ياد بدهم. حاكم و حاضرين از شنيدن اين سخن تعجب كردند. حاكم گفت: در صورتي كه راست بگوئي و بتواني به الاغ كتاب خواندن بياموزي جايزه بزرگي به تو خواهم داد. ولي اگر مرا مسخره كرده از عهده اين كار برنيائي ترا كَيفر خواهم كرد. ملا قبول كرده الاغ را برداشته به خانه برد و سه ماه مشغول تعليم الاغ بود. پس از سه ماه همه بزرگان شهر در محضر حاكم حاضر گشتند. ملا الاغ را آورده كتابي در پيش او گذاشت. الاغ با زبان خود آن كتاب را ورق زده چون به صفحه آخر رسيد با حزن تمام به صورت ملا نگاهي كرده شروع به عرعر نمود. حاضرين مجلس را حيرت دست داد. حاكم پرسيد: چه كرده اي كه الاغ كتاب را ورق ميزند و سبب عرعرش چيست؟ ملا گفت: روزي كه الاغ را به خانه بردم كتاب بزرگي داشتم كه صفحات آن از پوست آهو ساخته شده بود وسط صفحات آن مقداري جَو ريخته و صبر كردم تا الاغ كاملا گرسنه شد پس كتاب را جلويش گذاشتم و با دست ورق آنرا باز كردم. الاغ جو را ديده خورد پس ورق دوم را زدم باز جو را خورد همچنين ورقهاي ديگر را ميزدم و الاغ جو ميخورد تا كتاب تمام شد. تا يك ماه هر روز اين كار را تكرار و الاغ را گرسنه نگاه ميداشتم و در وقت معين جو را در بين اوراق كتاب به او ميخوراندم. بعد از يكماه روزي كه الاغ كاملا گرسنه شده بود، كتاب را جلوي او گذاشتم. مدتي انتظار كشيد آنرا باز نكردم خودش با زبان خود آنرا باز كرده جو را خورد و صفحه اول كه تمام شد با زبانش كتاب را ورق زده تا صفحه آخر به همين ترتيب جو را خورد و در ظرف دو ماه به قدري اين مطلب تكرار شده كه الاغ كاملا آنرا آموخت و به محض اينكه كتاب را نزدش ميگذارم به اميد خوردن جو اوراق كتاب را ميگشايد. امروز هم قريب سي ساعت است گرسنه مانده به خيال جو اوراق كتاب را گشوده و تا آخر رسيد وقتي كه ديد جو در ميان كتاب نيست عرعر كرده به اين وسيله گرسنگي خود را به من خبر داد. ملا كه صحبت خود را به پايان رسانيد بعضي از حاضرين خواستند زحمت او را بي ارزش جلوه دهند ولي او ثابت كرد كه خواندن الاغ جز به وسيله عرعر ميسر نيست و كتاب خواندن از راه باز كردن صفحات و مطالع صورت ميگيرد. حاكم ناچار شد به وعده خود وفا كند و در عوض انعام الاغ كتاب خوان را به ملا بخشيد.

footer
حاضر جوابي

ملا خرش را در بيابان به شدت ميزد. عابري گفت: مرد بيرحم حيوان زبان بسته را چرا به اين شدت ميزني؟ ملا از زدن دست برداشته گفت: ببخشيد آقا نميدانستم با شما خويشي دارد.

footer
تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?