?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه شصتم

رها كند تا رها كنم

ملا به مسجد رفته در صف اول و پشت سر امام به نماز ايستاد. پيراهنش كوتاه بود و به هنگام ركوع خايه هايش نمايان شد. شخصي از عقب خايه هاي او را گرفته فشار داد. ملا هم دست برد و خايه هاي امام را گرفت و فشار داد. امام هر چه تسبيح فرستاد ملا دست برنداشت. بالاخره ملا گفت: اينها فايده ندارد. به سرت قسم تا خايه ام را رها نكنند دست از هاي تو بر نخواهم داشت.

footer


بهترين نعمت خدا

ملا به مهماني رفته بود. برايش ژاله آوردند. در اثناي خوردن شخصي از او پرسيد: اينكه ميخوري چه نام دارد؟ ملا گفت: چنانچه شنيده ام حمام بهترين نعمت خدا باشد. يقين دارم اينكه ميخورم حمام باشد.

footer


خيال بد

ملا با يكي از رفقا به ده ميرفتند و همراه هر كدام يك قرص نان بود. رفيق ملا به او گفت: بيا شراكت غذاي خوبي صرف كنيم. ملا گفت: جز دو قرص نان چيز ديگري كه نداريم، اگر خيال بدي نداري تو نان خودت را بخور و من نان خود را.

footer


نگهداري دروازه

مادر ملا به او گفت: من ميخواهم به كنار حوض بروم. تا برگشتن من از دروازه خانه محافظت كن. ملا مدتي نشست. در اين اثنا پسر خاله اش آمده پيغام آورد كه امشب من و مادرم مهمان شما خواهيم بود. به مادرت خبر بده. ملا فكر كرد اطاعت از امر مادر لازم است و از طرفي پيغام خاله را هم بايد برساند، پس دروازه را از چهار چوب بيرون آورده و در سر شانه گرفته به جانب حوض رفت. مادرش او را ديده و پرسيد: اين چه شكل است؟ ملا گفت: خاله ام پيغام داد كه با پسرش امشب به مهماني نزد ما ميايند خواستم پيغام را برسانم و براي اطاعت از فرمايش شما و حفظ دروازه آنرا برداشته همراه آوردم.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?