?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه هفتاد و دوم
شاهين ملا

ملا از كوچه اي ميگذشت. دو كودك را ديد كه بر سر زاغي با هم نزاع ميكردند و هر يكي از آنها يك بال زاغ را گرفته به سوي خود ميكشيد و نزديك بود حيوان را دو پاره نمايند. ملا جلو رفته بچه ها را ملامت كرده گفت: در ميان كوچه خيلي بد است با همديگر دعوا كردن به علاوه اين مرغ زبان بسته چه گناهي كرده كه اينطور او را عذاب ميدهيد. بچه ها از ميانه افتادن او شاد شده گفتند: شما به حرف ما گوش داده رسيدگي كنيد و هر چه بگوئيد ما قبول داريم. اولي گفت: من ابتدا چشمم به اين زاغ افتاده اين را به دوش گرفتم تا مرغ را از بلندي گرفت. ديگري گفت: من سوار دوش او شدم ولي گرفتن مرغ كار آساني نبود. اگر ديگري به جاي من بود نميتوانست آنرا بگيرد. حالا زحمت كشيده ام مرغ مال خودم است. ملا گفت: گوشت اين زاغ خوردني نيست تا انرا كشته ميان تان قسمت كنم. اگر كمي ديگر او را ميكشيديد ميمرد و چيزي به شما عايد نميشد. ولي براي اينكه هر دو شما از زحمت خود بي نصيب نباشيد من آنرا از شما ميخرم. ملا به هر يك از آنها يك درهم داد و آنها هم گرفته با كمال شادي به راه افتادند. ملا هم زاغ را آزاد كرد ولي مرغ بيچاره از بس رنج كشيده بود نتوانست خود را به سر درخت برساند و در حال پريدن در ميان دو شاخ گاوي كه در مزرعه اي نزديك آنجا مشغول چريدن بود نشست. ملا از ديدن اين واقعه شاد شده گفت: ماشاالله شاهين عزيز من شكار خوبي به دست آوردي. ملا بلافاصله رفته زاغ را گرفته گاو را هم پيش انداخته به خانه برد. صاحب گاو چون غروب براي بردن گاو آمد آنرا نيافت. جستجو كرده فهميد كه ملا او را برده است. پس درب خانه ملا امده با غضب تمام گفت: علت اين كه گاو مرا به خانه ات ميبري چيست؟ ملا با خونسردي تمام جواب داد: مقصود شما را نفهميدم. مگر نميدانيد شكار همه جا آزاد و حلال است. امروز شاهين من رفته روي سر گاوي نشسته و در حقيقت آنرا شكار كرده است و در اينصورت گاو مال حلال من شده و من هم آنرا تصاحب كرده ام تو اگر شكايتي داري برو به قاضي رجو كن. آن شخص كه اصرار با ملا را بي فايده ديد نزد قاضي رفته موضوع را بيان نمود. قاضي فورا ملا را خواست. ملا پس از ورود و تعارف به قاضي فهمانيد كه در صورتي دعوا به نفع او تمام شود كوزه روغني اعلا براي او خواهد فرستاد. قاضي رشوه خوار از شنيدن اين حرف به طمع افتاده دعوا را طوري تلقي كرد كه حق به سوي ملا باشد و به طرف او گفت: با اين بيان ملا ادعاي شما موردي ندارد و گاو حقا متعلق به اوست. صاحب گاو ماًيوس شده از نزد قاضي خارج شد و ملا هم به خانه رفته چند كوزه به خانه قاضي فرستاد. اتفاقا شب قاضي مهمان داشت. دستور داد از روغن تازه غذا بپزند. ولي پس از باز كردن سر كوزه ها آنها را مملو از گِل و لاي و لجن و كثافات ديدند. قاضي كه مسبوق شد فورا ملا را احضار كرده گفت: چرا مرا مسخره كردي؟ ملا گفت: شما كه شرع و قانون و انسانيت را مسخره كرده حق ثابت و معلوم شخصي را بدون هيچ عذر يا راهي بيجهت به من واگذار كرديد لياقت تان همين روغن بود. قاضي از او خواهش كرد كه اين مطلب را ناديده بگيرد. ملا هم دنبال صاحب گاو فرستاد و گاو را رد كرده و به او گفت: خواستم بداني قاضي شهر ما چگونه دين و انسانيت را مراعات ميكند.

footer
تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?