ملا جگري خريده به خانه ميبرد. در بين راه به يكي از دوستان رسيدو دوستش جگر را در دست ملا ديد و پرسيد: جگر را چطور خواهي پخت؟ ملا گفت: كباب خواهم كرد. آن شخص گفت: اگر آنرا به دستور من بپزي بسيار لذيذ ميشود. ملا خواهش كرد كه چون حافظه خوبي ندارم دستور را روي كاغذ نوشته به من بده. دوستش دستور را نوشته به ملا داد. ملا چون به منزل رسيد جگر را به گوشه اي گذاشت تا وسيله پختن آنرا به دستور رفيق اش فراهم كند. اتفاقا زاغي آنرا ربود. ملا كه مطمئن شد دستش به جائي نميرسد، كاغذ را آورده رو به زاغ كه در حال پرواز بود گرفته و گفت: خوب بود دستور را هم ميبردي و مطابق آن رفتار ميكردي كه لذيذتر ميشد.