?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه پنجاه و یکم

ملا در قبرستان

ملا بر قبرستان رفته بود و بر سر قبري بي حد گريه ميكرد. راهگذري تصور كرد ملا سر قبر پسرش است كه اينطور زار ميگريد و ميگويد چرا به من رحم نكردي و به اين زودي مردي. پس جلو آمده خواست او را تسليت دهد. از ملا پرسيد: قبر پسر ناكام شماست كه اينطور متاثر هستيد؟ ملا گفت: خير، قبر شوهر اول عيال من است كه مرده و اين بلاي ناگهاني را به جان من انداخته و زندگي را به كام من تلخ كرده.

footer

قصاص

در هنگام قضاوت دختري نزد ملا آمده از جواني شكايت كرد كه او را به زور بوسيده است. ملا گفت: راءي من قصاص به مثل است. تو هم به زور او را ببوس.

footer

آتش در زمستان

ملا در پيري به فكر گرفتن زن تازه اي افتاد. يكي از دوستان ملامتش كرد كه حالا وقتي است كه بايد به فكر آخرت باشي، زن نو گرفتن چه مناسبت دارد. ملا جواب داد: آدم بيچاره در زمستان احتياج به آتش بيشتر از ساير فصول دارد.

footer

گداي سمج

گداي سمجي هر روز به در خانه ملا مي آمد و تقاضاي كمك ميكرد. بار اول و دوم و سوم ملا آنچه را داشت به وي داد اما گدا به اين زودي ها دست از سرش بر نميداشت ملا كه ديگر از دست سماجت وي به تنگ آمده بود نقشه اي كشيد و يكروز وقتي گدا در خانه را به صدا در آورد ملا پرسيد: كي است؟ گدا از پشت در گفت -مهمان خدا. ملا به دم در رفته و آنر گشود و دست گدا را گرفته گفت: بيا تا كمك نمايم. گدا خوشحال شد و به دنبال ملا به راه افتاد. ملا پس از گذشتن چند كوچه وارد مسجد شد و به مرد گدا گفت: - دوست عزيز تو اشباها به خانه من ميامدي چون خانه خدا اينجاست و لاجرم تو كه مهمان خدا هستي بايد به اين مكان مراجعه كني.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?