ملا بر قبرستان رفته بود و بر سر قبري بي حد گريه ميكرد. راهگذري تصور كرد ملا سر قبر پسرش است كه اينطور زار ميگريد و ميگويد چرا به من رحم نكردي و به اين زودي مردي. پس جلو آمده خواست او را تسليت دهد. از ملا پرسيد: قبر پسر ناكام شماست كه اينطور متاثر هستيد؟ ملا گفت: خير، قبر شوهر اول عيال من است كه مرده و اين بلاي ناگهاني را به جان من انداخته و زندگي را به كام من تلخ كرده.