?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش امدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه هفدهم

سرکه هفت ساله

شخصی نزد ملا آمده و پرسيد شما سرکه هفت ساله داريد؟ ملا جواب داد: بلی..... مرد مزبور گفت: پس خواهش ميکنم يک ظرف از آنرا به من بدهيد. ملا خنديد و گفت: عجب آدم احمق استی اگر ميخواستم به هر کس قدری از آنرا بدهم که يک ماه هم باقی نميماند.

footer
جايی نرو

پسر ملا به چاه پر از آبی افتاده و فرياد ميزد و کمک ميخواست ملا به لب چاه رفت و به داخل آن نگريست و گفت: پسر جايی نرو تا بروم از ده بالا زينه ای آورده و تو را نجات بدهم.

footer
در خانه نبودن ملا

ملا در کنار پنجره خانه اش نشسته و به کوچه و عابرينی که از ميان آن ميگذشتند نگاه ميکرد. ناگهان مردی را ديد که به طرف خانه وی ميآيد. ملا آن مرد را به خوبی ميشناخت. و ميدانست برای وصول پولی که از ملا ميخواهد آمده. ملا فورا زنش را خواسته و در گوش او چيز هايی گفت و آن وقت منتظر مرد طلبکار باقی ماندند. چند دقيقه ای بعد در خانه به صدا در آمد و زن ملا بلافاصله آنرا گشود و به مرد طلبکار که در پشت دروازه ايستاده بود گفت: آقا من نميدانم که شما چند سال است برای طلب خود به اينجا ميآييد ولی اطمينان داشته باشيد ما مال مردم خوار نيستيم و به زودی طلب شما را خواهيم پرداخت و هر چند که جناب ملا خودش خانه نيست اما به من سفارش کرده هر روز در کنار دروازه خانه ايستاده شوم و منتظر باشم تا گوسفند های که به بازار برده ميشوند از کنار خانه ما بگذرند آنوقت خرده های پشم آنها را که به روی زمين ريخت جمع نمايم و شال گردن ببافم و آنها را به بازار برده بفروشيم و پول شما را بپردازيم. مرد طلبکار وقتی اين حرف را شنيد و دانست طلبش به اين زودی ها وصول نميشود از شدت عصبانيت خنده اش گرفت و شروع به خنديدن کرد. ملا نيز در پشت سر زنش پنهان شده بود وقتی خنده های مرد مزبور را ديد او هم به خنده افتاد و در حالی که با صدای بلندی ميخنديد جلو آمده و گفت: ای پدر سوخته بايد هم بخندی چون حالا ديگر اطمينان پيدا کرده ای که طلبت به طور حتمی وصول ميشود.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?