?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه نوزدهم

خر خريدن ملا

ملا پولي تهيه كرده و در جيبش قرار داد و به طرف بازار به راه افتاد تا خري را خريداري كند. از قضا در بين راه دوستي را ديد و مرد مزبور پرسيد: ملا كجا ميروي؟ ملا گفت: ميخواهم به بازار بروم و خري بخرم. مرد مزبور گفت: بگو انشاءالله. ملا گفت: عجب احمقي استي پول در جيبم و الاغ هم در بازار است پس انشاءالله ديگر براي چه بگويم. ملا اين را گفت و به راه خويش ادامه داد. اتفاقا كيسه بري از آن نزديكي ميگذشت و وقتي دانست ملا مقداري پول در جيبش دارد، به او نزديك شده و در فرصتي مناسب پولهاي ملا را دزديده و رفت. ملا وقتي به بازار رسيد و دست در جيبش كرد اثري از پولها بدست نياورد با ناراحتي به طرف خانه اش بازگشت. در بين راه باز هم همان مرد را ديد و مرد مزبور پرسيد: جناب ملا چي شد كه خر نخريدي؟ ملا با عصبانيت گفت: انشاءالله دزدي پولها را از جيبم زد و انشاءالله خدا ترا لعنت كند كه در سر راه من قرار گرفتي و با حرفهاي شوم خود باعث شدي پولم را از دست بدهم. و حالا انشاءالله با پاي پياده به خانه ام بروم.

footer


دفع سگ

به ملا گفتند: اگر به سگ درنده اي مصادف شدي آيهً اصحاب كهف را بخوان سگ فرار ميكند. ملا گفت: چون همه سگها قرآن نميفهمند براي دفع آنها يك چوب محكم كار است.

footer


نامه براي ملا

ملا به شهر نزديكي رفته و مدتي توقفش به طول انجاميد. روزي نامه اي به خانواده اش نوشته هر چه تجسس كرد كسي را براي بردن آن نيافت پس خودش آنرا برداشته به شهر و خانه خود رفت و درب را زد. زن و اولادش بيرون آمده از آمدنش شادي كردند. ملا به آنها گفت: نه من نيامده ام كه اينجا بمانم بلكه براي رساندن اين نامه آمده ام. سپس نامه را داده و برگشت. هر چه اصرار كردند كه اقلا بمان خستگي بگير، قبول نكرده راه افتاد.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?