?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه پنجاه و پنجم


پسر ملا

روزي ملا روي منبر بود و جمع كثيري منتظر شنيدن موعظهء او بودند. ولي ملا هر چه فكر كرد چيزي به خاطرش نرسيد كه بگويد. بالاخره گفت: اي مردم شما ميدانيد كه من در موعظه چقدر سابقه و اطلاع دارم ولي امروز هر چه فكر كردم چيزي به خاطرم نرسيد تا براي شما بگويم. پسر ملا كه در بين جمع نشسته بود بر خاسته و گفت: بابا حتي از منبر پائين آمدن هم به خاطرت نرسيد؟ مردم از اين حرف تعجب كرده و گفتند حقا كه پسر ملا است. ملا شكر خدا را به جا آورد كه به او چنين پسري داده و از منبر پائين آمد.

footer


آواز از دور

ملا در صحرا با صداي بلند آواز خوانده و ميدويد. عابري پرسيد: ملا اگر ميخواني پس دويدنت براي چيست؟ ملا جواب داد: ميگويند آواز من از دور خوش است. ميدوم تا آواز خود را از دور بشنوم.

footer


قي كردن

ملا را بيماري پديد آمد. به طبيب مراجعه كرد. طبيب نبض او را گرفته و گفت: علاج تو اين است كه هر روز مرغي در روغن پخته با عسل و زعفران آميخته و بخوري و قي كني. ملا گفت: خدا عقلت را زياد كند اگر كسي چنين غذائي خورده و قي كرده باشد، من في الفور آنرا ميخورم.

footer


گيوه ملا

ملا در مكاني غريب كه مردمان مشكوك در آن بودند با گيوه نماز ميخواند. دزدي كه به گيوه اش هدف گرفته بود تا او را بدزدد گفت: گمان دارم با گيوه نماز درست نباشد. ملا گفت: اگر نماز درست نباشد به جايش گيوه در بيت باشد.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?