?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه یکصد و نوزدهم
نامه نويسي ملا

روزي ملا پيش عريضه نويسي رفت و گفت نامه اي براي يكي از دوستانس كه در شهري ديگر زندگي ميكرد بنويسد. نامه نويس شروع به نوشتن كرد و وقتي نامه را نوشت ملا فرياد زد: بنويس پول ندارم مقداري پول برايم بفرست. نامه نويس با عصبانيت گفت: كاكا براي چي فرياد ميكشي؟ ملا گفت: چون شخصي كه برايش نامه مينويسي گوشهايش كر است. اينجاي نامه را فرياد زدم تا تو هم با صداي بلند بنويسي و او بتواند بخواند.

footer
كيله خوردن ملا

روزي ملا چند دانه كيله خريد و با پوست شروع به خوردن آنها كرد. مردي از كنارش ميگذشت اين منظره را ديد و از وي پرسيد براي چه پوست كيله ها را نميكند و مغزش را نميخورد. ملا لبخندي زد و گفت: خوب آدم نادان من ميدانم كه در داخل آن چيست ديگر چه لزومي دارد كه پوست كيله را بكنم و بدور بياندازم.

footer
ملا و طبيب

يكروز ملانصرالدين مريض شده بود. زنش رفت طبيبي را كه تازه از فرنگ آمده بود و اصلا زبان محلي ايشان را نميدانست به بالين وي آورد. طبيب فقط دو كلمه ماشاالله و انشاالله را ياد گرفته بود. ملا از او پرسيد: داكتر صاحب آيا مرض من سخت است؟ طبيب گفت: ماشاالله..... ماشاالله. ملا دو باره سوال كرد: داكتر جان...آيا اين مرض مرا خواهد كشت؟ داكتر جواب داد: انشاالله.....انشاالله.

footer
وسائل زمستان

به ملا گفتند: زمستان امسال خيلي سرد ميشود. شما چه تهيه ديده ايد؟ گفت: لرزيدن.

footer
خبردار

ملا از كوچه اي ميگذشت. حمالي كه تير ميبرد از عقب او رسيده بدون صدا به پشت او زد و آنوقت فرياد زد: خبر دار. ملا با اينكه خيلي دردش آمد حرفي نزده او را در نظر داشت. پس از سه روز حمال را ديد كه بار گراني بر دوش دارد و از كوچه اي ميگذرد. عصاي خود را به سرش كوفته گفت: خبردار.

footer
تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?