?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش امدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات

حکایات و طنز های ملا نصرالدین صفحه پنجم

ملا و مرد زورآور

يكروز ملا از راهي ميگذشت. چشمش نديد و سيلي محكمي به مرد زورآوري كه از كنارش ميگذشت زد. مرد رويش را برگشتاند و چند دشنام به او داد. ملا قدري ايستاد و به مرد مزبور نگريست. آنوقت دو قدم به طرفش برداشت و گفت: به من دشنام ميدهي؟ مرد زورآور دو قدم به طرفش برداشت و گفت: نخير به بابا و ننه ات دشنام ميدهم. ملا دو قدم عقب رفته و گفت: ببخشيد خيال كردم به من دشنام ميدهيد.

footer


ملا و گاديوان

يكروز ملا از سفري بر ميگشت و مقدار زيادي بار با خود آورده بود. وقتي در ايستگاه از موتر پايين شد و بارهايش را روي زمين نهاد و گاديواني را صدا زد و آدرس خانه خود را به او داد و گفت: خوب كاكاجان حالا بگو چند ميگيري كه خودم و بار ها را به آدرسي كه گفتم برساني؟ گاديوان گفت: براي بردن خودت پنج دينار ولي براي بردن بارها هيچ. ملا فكري كرد و گفت: بسيار خوب پس بارها را به آدرسي كه گفتم ببر من خودم پياده خواهم آمد.

footer


چاره جويي ملا

روزي گاوي براي خوردن آب سرش را داخل خمره بزرگي كه پر از آب بود كرد. اما ديگر نتوانست آنرا از داخل خمره خارج كند. مردم به دور حيوان و خمره جمع شدند. اما هر چه كردند نتوانستند سر گاو را از خمره بيرون آورند. از قضا ملا از آنجا ميگذشت مردم وقتي وي را ديدند دست به دامانش شدند تا راه چاره اي نشان بدهد. ملا گفت: زود باشيد سر گاو را ببريد تا خفه نشده و گوشتش حرام نشود. بلافاصله قصابي آوردند و گردن گاو را بريده و تنه اش را جدا كردند. اما سر گاو به داخل خمره رفته و ديگر بيرون نمي آمد. پرسيدند جناب ملا حالا چي كار كنيم؟ ملا باز هم فكري كرده گفت: چاره اي نيست بايد خمره را بشكنيد و سر گاو را از داخلش بيرون بياوريد.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?