شهري كه ملا زندگي ميكرد فرماندار فرومايه اي داشت روزي اين فرماندار به ملا گفت شنيده ام شما به شكار ميرويد و شكار را دوست ميداريد خواهش ميكنم يك سگ تازي تيزپا براي من پيدا كنيد ملا خواهش او را پذيروفت و پس از چند روز سگ پاسبان درشت اندام و زور مندي را ريسمان به گردن نزد او آورد.فرماندار چون آن سگ را ديد با شگفتي از ملا پرسيد: اين سگ را براي چه نزد من آورده ايد؟ او پاسخ داد: خودتان خواسته بوديد فرماندار گفت: من تازي لاغرميان شكاري خواسته بودم نه سگ پاسبان درشت اندام ملا گفت: اگر اين سگ يك هفته در خانه شما بماند بي گمان مانند تازي لاغر ميان خواهد شد.