?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه یکصد و دوازدهم

سگ تازي لاغر

شهري كه ملا زندگي ميكرد فرماندار فرومايه اي داشت روزي اين فرماندار به ملا گفت شنيده ام شما به شكار ميرويد و شكار را دوست ميداريد خواهش ميكنم يك سگ تازي تيزپا براي من پيدا كنيد ملا خواهش او را پذيروفت و پس از چند روز سگ پاسبان درشت اندام و زور مندي را ريسمان به گردن نزد او آورد.فرماندار چون آن سگ را ديد با شگفتي از ملا پرسيد: اين سگ را براي چه نزد من آورده ايد؟ او پاسخ داد: خودتان خواسته بوديد فرماندار گفت: من تازي لاغرميان شكاري خواسته بودم نه سگ پاسبان درشت اندام ملا گفت: اگر اين سگ يك هفته در خانه شما بماند بي گمان مانند تازي لاغر ميان خواهد شد.

footer

جشن همسايه ملا

مردي به ملا گفت: همسايه ات امشب جشن زناشوئي دارد. ملا گفت: به من چه؟ آن مرد گفت: در خانهََ او گفتگو در بارهَ فرستادن يك سيني شيريني براي شمابود ملا گفت: به شما چه؟.

footer

دزد در خانه ملا

يك شب دزدي به خانه ملا آمده بود و همه جا را مي گشت كه چيزي پيدا كند و ببرد ناگهان ملا از آواز پاي او بيدار شد و تا او را ديد گفت: آنچه تو در شب تاريك ميجوئي ما در روز روشن جسته ايم و نيافته ايم.

footer

دل و جگر ملا

ملا بارها دل و جگر خريده بود و به زنش داده بود كه بپزد و هر بار زنش تنها خورده بود و به او نداده بود روزي ملا به تنگ آمد و از او پرسيد: اين همه دل و جگر كن من خريدم چه شد ؟ زنش پاسخ داد: همه را گربه خورد ملا برخاست و ديگ را برداشت و در بكس قفل كرد زنش از او پرسيد: چرا ديگ را در بكس قفل كردي؟ ملا پاسخ داد: گربه اي كه دل و جگر ميخورد ديگ را هم كه چند برابر آن ارزش دارد خواهد خورد.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?