?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه پنجاه و نهم

پاسخ شكم پرست

پدر ملا پولي به او داد تا براي چاشت كله گوسفند بخرد. ملا كله را خريده و در بين راه كمي از گوشت آنرا خورد. چون لذيذ بود باقي را هم خورد و استخوانش را نزد پدر برد. پدرش پرسيد: اين كه استخوان خالي است. گوشت كله كو؟ ملا گفت: كر بود. پرسيد: زبانش كو؟ ملا گفت: گنگ و بي زبان بود. پرسيد: چشمش كو؟ ملا گفت: كور بود. پرسيد: پوست سرش چه شده؟ ملا گفت: بيچاره كل هم بود ولي به جايش اين همه دندانهاي محكمي داشت كه حتي يكي هم نريخته.

footer

قول

روزي ملا به همسايه خسيس خود گفت: چرا هيچ وقت مرا دعوت نميكني؟ همسايه گفت: چون اشتهايت زياد است و هنوز لقمه به دهان نگذاشته لقمهء ديگر بر ميداري. ملا گفت: اگر مرا مهمان كني قول ميدهم بين هر دو لقمه دو ركعت نماز بخوانم.

footer

حمام

در حمام دلاكي ملا را كيسه ميكشيد. چون از پهلوئي به پهلوي ديگري خواست برگردد در حين برخاستن خايه دلاك نمايان شد. ملا خايه او را گرفت. دلاك فرياد كرد و گفت: چه ميكني؟ ملا جواب داد: ترسيدم بيفتي نگاهت داشتم.

footer

خوراك همه چيز

روزي ملا نيم من گوشت خريده به منزل آورد و از زنش پرسيد: با اين گوشت چه ميتوان پخت. زن گفت: همه چيز. ملا گفت: پس امشب همه چيز بپز.

footer

پدر خود شدن

در جواني شبي ملا به رختخواب كنيز پدرش وارد شد. زن با كمال تعجب پرسيد: چه ميخواهي؟ ملا گفت: مگر نميبيني كه من پدر هستم.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?