?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه هشتاد و ششم
جاي مُرده

جنازه اي را از كوچه عبور ميدادند. ملا با پسرش ايستاده بودند. پسر ملا پرسيد: پدر در اين صندوق چيست؟ ملا گفت: آدم. پسر پرسيد: كجايش ميبرند؟ ملا جواب داد: جائي كه نه خوردني باشد و نه نوشيدني، نه نان و نه آب، نه هيزم و نه آتش، نه زر و نه سيم، نه بوريا و نه گليم... پسر گفت: پس پدر درست بگو، خانه ما ميبرند.

footer
جواب الاغ

شخصي الاغ ملا را به عاريه خواست. ملا گفت: صبر كن تا بروم از خود الاغ بپرسم. اگر به آمدن مايل شد مياورم. سپس به خانه رفته برگشته گفت: الاغ ميگويد هرگز مرا به اين شخص نده زيرا مرا ميزند و به تو كه صاحبم هستي دشنام ميدهد و از اين معامله هم چيزي حاصل نميشود.

footer
آنطرف درخت

روزي سه بچه در جاده اي ميگذشتند. چون چشمشان به ملا افتاد به فكر افتادند كاري كنند كه كفشهاي ملا را بربايند. پس به نزديك درخت قطوري آمده گفتند: هيچ كس نميتواند از اين درخت بالا برود. ملا گفت: اين كار مشكل نيست من بلند خواهم رفت. بچه ها گفتند: حرف با عمل خيلي فرق دارد. اگر راست ميگوئي برو. ملا ملا كفش خود را كنده بدست گرفت و به جانب درخت رفت. بچه ها پرسيدند: چرا كفشت را برميداري؟ ملا جواب داد: بلكه از درخت هم به آنطرف راه باشد.

footer
دليل اهميت

ملا روزي به مهماني اي رفت در حاليكه لباسهاي كهنه و معمولي خود را به تن داشت. به اين لحاظ كسي به او اعتنائي نكرد و محل مناسبي نشان ندادند. ملا آهسته از آنجا بيرون آمده به خانه خويش رفت و لباس فاخري پوشيده مراجعت نمود. در اين وقت صاحب خانه با احترام تمام از او پذيرائي نمود و در صدر مجلس نشانيدش. چون دسترخوان غدا را چيدند ملا آستين لباس خود را به غذا نزديك كرده آستين را امر به خوردن مينمود. حاضرين تعجب كرده سبب را جويا شدند. ملا گفت: چون شما اشخاصي را كه داري لباس فاخر باشند احترام ميگذاريد بنابراين غذا خوردن هم به عهده لباس است.

footer
تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?