?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه سی و دوم

بي عقلي

سگي به مسجدي رفت. جمعي در اطرافش گرد آمده حيوان را ميزدند. ملا جلو رفته گفت: اين حيوان از روي شعور اين كار را نكرده كه شما او را عذاب ميدهيد. من كه عقل دارم چرا هيچ وقت داخل مسجد نميشوم.

footer


گوساله ملا

در صحرا ملا خواست گوساله اش را گرفته به خانه ببرد. گوساله آنقدر خيز و جست كرده فرار كرد كه ملا خسته شد پس ملا او را گذاشته به خانه رفته چوبي برداشته شروع كرد به زدن مادر گوساله. زنش جلو آمده پرسيد: چرا گاو را ميزني، مگر ديوانه شده اي؟ ملا گفت: از بس حرام زاده است يكساعت با گوساله اش تلاش كرده نتوانستم او را بگيرم و به خانه بياورم. اگر اين گاو خيزك زدن و گريختن را به او ياد نميداد گوسالهً شش ماهه مرا اينقدر اذيت نميكرد.

footer

تدبير ملا

شبي در فصل تابستان كه ملا با زنش روي بام خوابيده بودند، دزدي ناشي به بام آمد. ملا ورود او را فهميده و دانست كه خيال دارد در صحن خانه دستبردي بزند. تدبيري كرده بدون اينكه بفهماند از آمدن دزد آگاه شده با زنش صحبت كنان گفت: ديشب را نپرسيدي بعد از نصف شب من بدون صدا كردن تو با اينكه درب بام بسته بود چطور به صحن خانه رفتم. زن گفت: راستي فراموش كردم چطور رفتيد؟ ملا گفت: خيلي آسان، اين اسم اعظم را خوانده از بالاي بام مهتاب را به دست گرفته به آساني به صحن حويلي رسيدم. دزد از ياد گرفتن اين موضوع خيلي خرسند شد و خواست به تقليد از ملا از راه مهتاب به صحن خانه وارد شود ولي خواندن اسم اعظم با افتادن او ميان خانه برابر بوده باعث شكستن سر و پايش گرديد. ملا به زنش گفت: برخيز چراغ بياور ببينم كي بود كه به خانه آمد. دزد گفت: شتاب لازم نيست مادام كه تو اسم اعظم ميداني و من هم به اين حماقت هستم با پاي شكسته در خانه تو مهمان بوده و تا چند روز ديگر هم از جاي خود برنميخيزم.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?