?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه شصت و پنجم
سهم ملا

در فصل بهار ملا با دوستانش براي يك هفته به باغ دلگشائي رفتند. و اين مدت را در نهايت سرور و خوشي به پايان بردند. آنقدر به آنها خوش گذشت كه تصميم گرفتند يك هفته ديگر هم آنجا بمانند. هر يك از آنها سهمي از لوازم را به عهده گرفت. يكي گفت نان با من، يكي گوشت و يكي ميوه جات ديگري برنج و يكي روغن در آخر نوبت به ملا رسيد و او گفت: اينطور كه شما تهيه ديده ايد مهماني آبرومندي خواهد بود و اگر من رو گردانم لعنت خدا سهم من باشد.

footer
حساب نكردن خر سواري

ملا نُه الاغ كرايه كرد. هشت تاي آنها را بار كرده و يكي هم خودش سوار شده از وسط صحرا به دهي ميرفت. در اثناي راه رفتن فكر كرد مبادا يك الاغ فراموش شده باشد. الاغ ها را شمرد هشت تا بودند. الاغي را كه خود بود حساب نكرده بود. از الاغ پائين آمده باقي الاغ ها را شمرد نُه تا درست بود. تصور كرد كه اول اشتباه كرده. دو باره سوار شد چند قدم كه رفت باز الاغ ها را شمرد ديد هشت تا بيشتر نيست. باز از الاغ پائين آمده شمرد ديد نُه تا هستند. پس تصور كرد كه اجنه و پري ها با او شوخي ميكنند. لذا شروع به خواندن چند آيه نموده چند قدم ديگر كه رفت الاغ ها را شمرد ديد هشت تا هستند. پس ترس به او غلبه كرد و هر چه اينكار را تكرار مينمود در موقع سواري هشت و چون پياده ميشد نُه الاغ ميديد. با حالت خراب و اوقات تلخ الاغ ها را نگهداشته خودش به گوشه اي رفت درست آنها را مشاهده كرد نه تا درست بود پس يقين كرد كه اجنه دور او را گرفته اند و با صداي بلند شروع به فرياد و امداد نمود. صدايش منعكس شد تصور كرد اين صدا هم ا اجنه است. پس از شدت ترس خسته و خراب در گوشه اي خوابيد. شخصي از آنجا ميگذشت ملا را به آن حالت ديد جلو آمده و سبب را پرسيد. ملا با ترس تمام تفصيل خود و اجنه را شرح داده و در ضمن اضافه كرد كه خود آنها را نديده است ولي صدايشان را با كمال وضوح شنيده است. آن شخص ملا را دلداري داد و مطمئن كرد كه براي همراهي تا آخر راه با او ميرود. ملا هم از اين پيشامد خرسند گشته سوار شد. چون چند قدم رفتند ملا گفت: خوب نيست الاغ ها را بشماريم ببينيم اجنه دست برداشته اند يا نه. وقتي الاغ ها را شمرد باز هشت تا بيشتر نبود. پس دوباره به ترس افتاده گفت: ديديد حق داشتم باز الاغ ها هشت تا شدند. آن شخص متوجه اشتباه ملا شده گفت: چرا الاغي را كه سوار هستي حساب نميكني؟ ملا كمي فكر كرده و دانست كه فكرش پراكنده بوده و هر وقت سوار الاغ ميشده و آن را حساب نميكرده است. پس از آن شخص كه اين معما را برايش كشف كرده بود تشكر كرده و باقي راه را بدون خوف طي كرد.

footer
تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?