?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه یکصد و ششم

دُعا

ملا پياده از بيابان عبور ميكرد. خسته شد و گفت: خدايا مرتب راه همواري برايم بفرست كه ديگر طاقت پياده رفتن ندارم. ناگاه پياده ديگري شمشير به دست كه در راه مانده بود او را ديد و به زور وادارش كرد كه او را به پشتش گرفته به شهر ببرد. ملا با كمال غضب رو به آسمان كرده گفت: خدايا شصت سال است خدائي ميكني هنوز مطلب را نميفهمي.

footer

تاًسف ملا

ملا در كنار حوضي ايستاده بود و آه ميكشيد. يكي از دوستان سبب آه كشيدنش را پرسيد. گفت: مگر نميداني زن اول من در اين حوض غرق شد. دوستش گفت: حالا كه زن زيبا و دارائي نصيبت شده ديگر چه غم داري؟ ملا جواب داد: براي اين آه ميكشم كه او ميل به آببازي ندارد.

footer

ملا و خرس

ملا براي هيزم كندن به جنگل رفته بود. از دور خرسي ميامد. ملا ترسيده از درخت ناك بالا رفته منتظر شد كه خرس رد شود و او فرود آيد. اتفاقا خرس به آنجا رسيد و براي چيدن ناك از درخت بالا رفت. ملا از ترس هر شاخه كه خرس بالا ميامد او به شاخه بالا تر ميرفت ولي خرس به چيدن و خوردن ناك مشغول بوده توجهي به او نداشت. چند مرتبه خرس ناك چيده و با دست بلند كرد. ملا تصور كرد كه به او تعارف مينمايد. پس فرياد كرد. من نميخورم. خرس كه ملتفت نبود، از شنيدن صداي ملا ترسيده از درخت به پائين افتاده و مرد. ملا از ترس از درخت پائين نيامد. شب شد و تا صبح بر فراز درخت ماند. صبح از درخت پائين آمده و جسد خرس را ديد. پوست آنرا كنده با خود به شهر برد. مردم كه تصور ميكردند ملا به شكار خرس رفته و موفق گرديده هر يكي به نوعي شجاعت او را توصيف مينمودند. او هم ظاهرا به روي خود نياورده باد ميكرد ولي در باطن بريش آنها ميخنديد.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?