در مجلسي سخن از چابك سواري و زرنگي بود. هر كس واقعه اي كه مربوط بر فعاليت و زرنگي اش بود را شرح ميداد. نوبت به ملا رسيد. او گفت: در سابق خيلي چابك و زرنگ بودم. يك روز در ميدان گاه اسپ بسيار شروري را آورده بودند كه هر كس به او نزديك ميشد با لگد او را دور ميكرد. من آن زمان جوان بودم. دامن بر كمر زده و چرخي دور اسپ زدم... در اين اثنا دو نفر از رفقاي جواني ملا كه از چگونگي حال او آگاه بودند وارد مجلس شدند. ملا با ديدن آنها حرفش را اينطور تمام كرد: ولي هر چه به خود دل دادم، جرئت نزديك شدن به او را در خود نيافتم.