?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه پنجاهم


اين منم يا او

ملا را سفر طولاني پيش آمد. پوست كدوئي را سوراخ كرده به گردن خود آويخت تا گم نشود. شبي كه خوابيده بود شخصي به شوخي كدو را از گردنش بيرون آورده به گردن خويش آويخت. فردا كه ملا كدو را به گردن او ديد گفت: من يقينا اين شخص هستم. پس در اينصورت خودم كيستم؟.

footer


دعواي پشت بام

شب تابستاني بين ملا و زنش در پشت بام مشاجره شد و كار به نزاع كشيد. در اثناي دعوا پاي ملا لغزيده از بام به زمين افتاد. همسايه ها كه از صداي افتادن او مضطرب شده به سراغش آمده بودند، ملا را كه از صدمه افتادن بيهوش شده بود با زحمت به هوش آورده سبب را پرسيدند. ملا گفت: هر كس ميخواهد از موضوع درست مطلع شود، با زنش در پشت بام دعوا كند.

footer


براي آنكه سنگين نشود

از ملا پرسيدند: چرا صبح ها عده اي از مردم به يك طرف و جمعي به طرف ديگر ميروند؟ ملا جواب داد: اگر همه از يكطرف ميرفتند موازنهء دنيا به هم ميخورد و يك طرف سنگين شده و زمين از جايش تكان خورده كج ميشد.

footer


آرزوي مادر ملا

ملا مادر پيري داشت. روزي در نزد بستگان از او تعريف كرده و گفت: خدا به مادرم عمر بدهد كه باعث خير و بركت خانه است. شخصي گفت: تو كه مادرت را اينقدر دوست داري چرا شوهري برايش پيدا نميكني؟ ملا گفت: چه جاي شوخي است. ولي مادرش بلافاصله گفت: واقعيت راستي هم اوقات تلخي دارد.

footer



تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?