?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه یکصد و پنجم

شجاعت

ملا به سفر رفت و دو شمشير و دو نيزه همراه برد. راهزني پياده به او برخورده لباسهايش را كاملا از تنش بيرون آورد. ملا نالان و عريان به شهر بازگشت و ماجرا را شرح داد. پرسيدند: پياده با چوب چگونه ترا برهنه كرد؟ ملا جواب داد: من به دستي شمشير و به دست ديگر نيزه گرفته بودم. او فرصت نداد كه نيزه را به او حواله نمايم. چوبي به سرم زده لباس و اسلحه ام را ربود. چون به حال آمدم خيلي به او بدگوئي كردم اما او به روي مبارك خود نياورده از من دور شد.

footer

طواف

ملا روزي به خانه تازه سازي وارد شده هر قدر نشست غذائي برايش نياوردند. پس برخاسته با خلوص تمام به اطراف خانه دويدن گرفت. گفتند: چه ميكني؟ ملا جواب داد: ديدم اين خانه به خانه مكه شبيه است. طواف آنرا واجب دانستم. پس اطراف خانه را مسافت كردم. گفتند. مقصودت چيست؟ ملا گفت: خانه اي كه در آن طعام خورده نشود پر صرفه است. اندازه ميگيرم تا اندازه آن براي خودم هم خانه اي بسازم شايد خوردن را از ياد ببرم.

footer

شب زنده داري

مذاكره بود كه شب بيدار بودن و به ذكر خدا و نماز و عبادت صرف نمودن سود دنيوي و اُخروي زياد خواهد داشت. ملا عبور ميكرد از او پرسيدند: شب بيدار ميشوي؟ ملا گفت: بلي هر شب براي ادرار كردن بيدار ميشوم.

footer

دعاي وارونه

ملا بار گندمي به آسياب ميبرد. در بين راه با خود انديشيد كه اگر گندمها طلا ميشد كار من خوب ميگرديد. پس دست به دُعا برداشته با جد تمام از خدا خواست كه گندمهاي او را طلا كند. هنوز دعايش تمام نشده، جوال شكاف شده گندمها روي زمين ريخت. پس گفت: خداوندا... نتوانستي گندمم را طلا بسازي چرا روي زمين ريختي.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?