روزي ملا از صحرا كه به خانه آمد زنش گفت: بهتر است فورا َ به حمام رفته زود برگردي چون عروسي خواهرم است و تو بايد وظيفهَ پدري انجام دهي ملا به حمام رفته با عجله خود را شسته وقت خارج شدن باران شديدي مي باريد حدس زد به اين زودي باران آرام نمي شود ناچار لباسهايش را به دستمالي پيچيده و زير بغل زد و عريان عازم محل عروسي شد اهل خانه كه همه منتظر آمدن ملا بودند او را ديدند عريان در هواي باراني مي آيد پرسيدند اين چه وضعي است؟ ملا گفت: هر كس بي موقع به حمام بروم استحمام سرد و گرم هر دو ميكند.