?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه نود و نهم

دُم خروس

شخصي خروس ملا را دزديده و به خورجين گذاشته بود. ملا فهميده او را تعقيب نموده گفت: خروس را بده. آن شخص گفت: خروس نديده ام. اتفاقا دم خروس از خورجين بيرون بود. ملا گفت: تو راست ميگوئي اما اين دم كار را خراب كرده. پس خورجين را گشوده خروس را بيرون آورد.

footer

شفاي عاجل

شاعري نزد ملا آمده گفت: چندي است دل درد گرفته ام. مانند آنكه چيزي روي دلم مانده باشد. ملا پرسيد: تازه شعري ساخته اي كه براي كسي نخوانده باشي؟ شاعر گفت: بلي. ملا گفت: بخوان... شاعر قصيدهً متولي خواند. در آخر ملا گفت: گمان دارم با خواندن قصيده شفا يافته باشي.

footer

مُرده بدهكار

جمعي از شوخ چشمان شهر يكي را در تابوت گذاشته به قبرستان ميبردند. ملا را هم به زور براي نماز بردند. ملا چون تكبير نماز گفت، صداي بادي از مرده بلند شد. ملا رو به همراهان كرده گفت: مَيت شما مديون است. دَينش را ادا كنيد تا از فشار قبر رهائي يابد.

footer

آدم

ملا از شخصي بسيار بد تركيب پرسيد: اسم تو چي است؟ گفت: آدم. ملا گفت: خدا پدرش را بيامرزد كه اين اسم را روي تو گذاشت. ورنه تو كه صورتا شباهتي به آدم نداري، مردم از كجا ميفهميدند آدم هستي.

footer

موقع خوردن

از ملا پرسيدند: براي غذا خوردن چه موقع مناسب است؟ ملا گفت: براي دارا هميشه و براي بي چيز و نادار هر وقتي كه وسائلش فراهم شود.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?