?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش امدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صحفه ششم

بچه ملا

يكروز ملانصرالدين وارد اطاق بچه كوچكش شد و ديد كه او در حال گريه كردن است. ملا ناراحت شد جلو رفت و دستي بر سر بچه اش كشيد و گفت: براي چه گريه ميكني؟ بچه ملا همانطور گريه كنان گفت: هيچي پدرجان .... تنها بودم و براي خودم قصه ميگفتم ولي در قصه ام ديو داشت ترسيدم بيايد مرا بخورد.

footer


ملا و مرد مست

يكشب ملا به طرف خانه اش ميرفت كه مرد مستي به وي تصادف كرد. ملا برگشت و گفت: احمق مگر كور استي كه آدم به اين بزرگي را نمي بيني؟ مرد مست در حالي كه از مستي پس و پيش ميشد گفت: اتفاقا به جاي يكي دوتا ميبينم. ملا گفت: خوب پس چرا با من تصادف ميكني؟ مرد مست گفت: چون من ميخواستم از وسط شما دوتا رد بشوم.

footer


ملا و مرد ديوانه

روزي ملا نصرالدين از كنار حوض مسجدي كه پر از آب بود ميگذشت. مردي را ديد كه در كنار حوض نشسته و قوطي گوگردي در دست دارد به زير آب فرو برده و مشغول آتش كردن است. ملا نزديكتر رفت و پرسيد: برادر چه كار ميكني؟ مرد ديوانه سري جنباند و گفت: يك قران پولم در حوض افتاده و چون پايين حوض تاريك است و نميتوانم آنرا بيبينم گوگرد ميزنم تا روشن شود و پولم را پيدا كنم. ملا فكري كرد و لبخند تمسخر آميزي زد و گفت: عجب آدم ديوانه استي, خوب تو هر چقدر گوگرد را در زير آب بخواهي روشن كني روشن نخواهد شد. ديوانه به تندي پرسيد: خوب جناب با عقل شما ميفرمائيد چه كار بايد بكنم تا زير حوض روشن شود و بتوانم پولم را پيدا كنم. ملا گفت: هان.... تو بايد گوگرد را خارج از آب روشن كني و بعد ار آن به داخل آب فرو ببري تا بتواني سكه ات را يابي.

footer




تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?