يكروز ملا مقدار زيادي هيزم بار الاغ كرد و خود نيز بر روي ركاب الاغ رفته و ايستاده بودو حيوان بيچاره با ناراحتي حركت ميكرد. عده اي كه اين وضع را ديدند پرسيدند: چرا به روي پشت الاغ نمينشيني تا هم خودت راحت تر باشي و هم حيوان بتواند بهتر حركت كند. ملا لبخندي زد و گفت: من آدم با انصافي هستم و نميخواهم با اين همه باري كه به روي پشت الاغ گذاشته ام وزن خود را هم به وي تحميل كنم.