?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه یکصد و هژدهم

چشم درد

مردي نزد ملا رفته و گفت چشمم درد ميكند چه كنم تا خوب شود. ملا فكري كرد و گفت: چندي قبل دندان من درد گرفت آنرا كندم و به دور انداختم.

footer
وزن ملا

يكروز ملا مقدار زيادي هيزم بار الاغ كرد و خود نيز بر روي ركاب الاغ رفته و ايستاده بودو حيوان بيچاره با ناراحتي حركت ميكرد. عده اي كه اين وضع را ديدند پرسيدند: چرا به روي پشت الاغ نمينشيني تا هم خودت راحت تر باشي و هم حيوان بتواند بهتر حركت كند. ملا لبخندي زد و گفت: من آدم با انصافي هستم و نميخواهم با اين همه باري كه به روي پشت الاغ گذاشته ام وزن خود را هم به وي تحميل كنم.

footer
سلماني رفتن ملا

موهاي سر ملا زياد دراز شده بود. پيش سلماني رفت تا سرش را بتراشد. ولي مرد سلماني تازه كار بود و هر تيغي كه به روي سر ملا ميكشيد يك قسمت از آنرا خونين ميساخت و بلافاصله تكه اي پنبه به روي زخم ميگذاشت. سرانجام ملا كه در آينه خود را ميديد، متوجه شد نيمي از سرش پر از پنبه شده. ملا عصباني شد و گفت: -برادر ديگر لازم نيست بقيه سرم را بتراشي بگذار بروم نيمي را تو پنبه كاشتي، نيم ديگر را خودم ميخواهم كتان بكارم.

footer
مهمان ملا

روزي شخصي به خانه ملا آمد و مهمان وي شد. ملا برايش غذا آورد و آن مرد پس از خوردن غذا گفت: در شهر ما رسم است كه پس از خوردن غذا مقداري هم ميوه ميخورند. ملا به تندي سرش را جنباند و گفت: برعكس در شهر ما اين كار بسيار بد و ناپسند است.

footer
پول دوستي

خسيسي از ملا پرسيد: تو هم پول را دوست داري؟ ملا جواب داد: آنقدر دوست دارم كه محتاج به مردمان لئيم و بي وجدان نباشم.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?