روزي ملا خرش را گم كرده بود و در كوچه و بازار مي گشت و فرياد ميزد اي خدا شكرت خداوندا سپاسگزارم. مردي پرسيد: براي چي شكر ميگويي مگر از گم شدن خرت راضي و خوشحالي؟ ملا گفت: از گم شدن خر نه ولي از اين كه خودم سوارش نبودم راضي و خوشحال هستم و شكر ميكنم چون اگر من هم سوار خر بودم حالا بايد يكي ديگر به دنبال من و خرم ميگشت.