?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه بیست و پنجم

كتاب ملا

ملا را به مجلس جشني دعوت كرده بودند ولي وقتي داخل خانه شد و به در اطاقي كه مهمانان در آنجا بودند نگريست متوجه شد تعداد بسيار زيادي كفش در كنار در اتاق چيده شده است. ملا هم اول خواست كفشهاي خود را خارج كرده سپس وارد اطاق بشود اما با خودش انديشيد اگر كفش هاي خود را كنار كفشهاي ساير مهمانان بگذارد چون تعداد آنها خيلي زياد است ممكن است كفشهايش گم بشود، پس آنها را از پاي خود خارج ساخته و در دستمالي پيچيد و در جيب خود گذاشته وارد اطاق شد. در ميان جشن مردي در كنارش نشسته بود و متوجه برآمدگي جيب وي شده و گفت: مثل اينكه كتاب ذيقيمتي را در جيب خود نهاده اي؟ ملا سرش را جنباند و گفت: همينطور است. مرد مزبور پرسيد: در باره چه موضوعي است. ملا فكري كرد و اظهار داشت: در باره فلسفه. مرد مذبور پرسيد: حتما آنرا از كتابفروش سر كوچه خريده اي؟ ملا بلافاصله جواب داد: خير آنرا از كفش دوز سر كوچه خريده ام.

footer


كدام حرفت را باور كنم

يك روز ملا به زنش گفت قدري پنير بياور كه بخوريم چون شنيده ام پنير اشتها را زياد ميكند و نيروي بسياري دارد و براي بدن خيلي مفيد است. زن ملا گفت: ولي ما پنير در خانه نداريم. ملا بلادرنگ اظهار داشت: بهتر چون پنير خون را كثيف كرده و چربي بدن را افزايش ميدهد و هيچ ثمري ندارد. زن ملا كه از اين ضد و نقيض گوئي شوهرش در تعجب فرو رفته بود گفت: چه ميگويي مرد، حرف اول ات را باور كنم يا آنچه را بعدا گفتي؟ ملا گفت: اگر پنير در خانه داشتيم حرف اول را ولي حالا كه نداريم حرف دوم.

footer


زندگاني بيجهت

ملا به شخصي گفت: خبر داري كه فلاني رفيقمان از دنيا رفت؟ دوستش گفت: بلي، سبب مرگش چه بود؟ ملا گفت: آن بيچاره علت زندگي اشت معلوم نبود تا چه رسد به مرگش.

footer


تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?