?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه نود و چهارم

مهتاب هاي كهنه

از ملا پرسيدند: زماني كه مهتاب تازه در آسمان پيدا ميشود، مهتاب هاي كهنه را چه ميكنند؟ ملا در پاسخ گفت: مهتاب هاب كهنه را ريزه ريزه كرده از آن ستاره ميسازند.

footer
نزديكي قيامت

ملا گوسفند چاقي داشت. رندان شهر اجتماع نموده گفتند بايد شيوه اي بكار برده و گوسفند را بخوريم. پس متفقا نزد ملا رفته گفتند: تصور كن فردا قيامت خواهد شد. ديگر اين گوسفند به چه درد تو خواهد خورد پس چه بهتر از اين كه امروز به باغي رفته آنرا كشته ما را مهمان نمائي تا روزي را از دولت تو به عشرت بگذرانيم. ملا قبول كرد و با آنان به باغ رفته گوسفند را كشته كباب نموده خوردند. بعد از ظهر كه هوا گرم شد، همگي برهنه شده به حوض رفتند. ملا كه از كشتن گوسفند پشيمان شده بود، لباس هاي تمام مهمانان را جمع كرده آتش زد و همه را سوزانيد. چون رندان از آب بيرون آمدند و همه لباس ها را سوخته ديدند از او پرسيدند: چرا چنين كردي؟ ملا جواب داد: تصور كنيد فردا قيامت است لباس به چه كار شما خواهد آمد.

footer
وصيت ملا

ملا هميشه به دوستان خود وصيت ميكرد كه هر وقت مُردم مرا در يكي از قبر هاي كهنه دفن كنيد. وقتي علت اين موضوع را پرسيدند گفت: براي اينكه اگر نكير و منكر براي پرسش بيايند تصور كنند كه من مدتي است مرده ام و سوال نكرده بر گردند.

footer
قبر پدر

ملا روزي از قبرستان عبور ميكرد. سگي را ديد بر سر قبري ميشاشد. با چماق خود ضربتي به سگ زد. سگ به او حمله كرده به طرف او هجوم آورد. ملا ترسيده تعظيمي كرد و گفت: بفرما دو باره بشاش مرا هم ببخش زيرا نميدانستم كه قبر پدرت است و برايش خيرات ميكني.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?