?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه یکصد و هشتم

همسايه فضول

ملا ميخواست باغي بخرد. صاحب باغ همسايه هم همراي او آمده مرتب از هوا و صفا و آب و گل باغ تعريف ميكرد. ملا گفت: چرا عيب بزرگ باغ را نميگوئي؟ پرسيدند: عيبش چيست؟ ملا گفت: داشتن همسايه فضول.

footer
انگشتر بي نگين

اميري انگشتر بي نگيني به ملا هديه كرد. ملا به جايش دعا كرد كه خدا در بهشت خانه اي بي سقف به او عنايت فرمايد. امير پرسيد: چرا خانهً بي سقف؟ ملا جواب داد: هر وقت نگين انگشتر رسيد سقف خانه هم ساخته خواهد شد.

footer
نتيجه بدرنگي

ملا با زن بد رنگ خود نزاع كرده خوابيد. زن آينه را برداشته روي خود را نگريسته و به تصور اينكه ملا در خواب است، درد و دل كنان ميگفت: اگر خوشرو بودم اين اندازه رنج نكشيده و از شوهر نامهرباني نميديدم. و آهسته گريه ميكرد. ملا كه اين حال را ديد، شروع كرد به هاي هاي گريه كردن. زن برخاسته و گفت: ملا، شما را چه ميشود؟ ملا جواب داد: به حال زار خود گريه ميكنم. زيرا تو فقط يك دفعه صورت خود را در آينه ديدي و به گريه افتادي، من كه چند وقت است پي در پي ترا ميبينم و معلوم نيست تا چه وقت هم بايد ترا ببينم، چطور به روزگار خود گريه نكنم..

footer
سخاوت ملا

پسر ملا نزد او آمده گفت: ديشب خواب ديدم كه شما يك دينار به من بخشش داديد. ملا گفت: بلي چون پسر خوبي شده اي يك ديناري كه در خواب به تو بخشيده ام پس نميگيرم.

footer
بي چيز

ملا در وعظ ميگفت: مردم مال خود را به كسي بسپارد كه از او پس گرفتن ممكن باشد. پرسيدند: از كي نميتوان پس گرفت؟ ملا گفت: از آدم مُفلس.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?