?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه نود و هشتم

كلاه ملا

عمامه ملا كثيف بود. پيش روي در خانه سر برهنه ايستاده فكر ميكرد كه اگر خدا عمامه تميزي براي او برساند بسيار مناسب خواهد بود. اتفاقا كناسي كلاه كهنه اي از نجاسات بيرون آورده بود در نزديكي ملا به هوا انداخته و روي سر او پائين آمد. ملا كلاه را برداشته رو به جانب آسمان كرده گفت: خدايا اين كلاهي را كه براي من فرستادي خوب بود سر جبرئيلت ميگذاشتي.

footer

ميزبان تنگ چشم

در خانه يكي از عيان مهماني بود و ملا نيز دعوت بود. در بين غذا تار موئـــي در بين لقمه ملا يافت شد. صاحب خانه گفت: تار مو را از غذا كشيده بعد بخور. ملا قمه را زمين گذاشته عقب نشست. صاحبخانه سبب عقب نشيني را پرسيد: ملا گفت: غذاي كسي كه مهمان را طوري نگاه كند كه تار موئي را مواظب باشد، نبايد خورد.

footer

سخن گاو

ملا با جمعي در صحرا عبور ميكردند. گاوي صدا كرد. گفتند: ملا گاو صدايت ميكند برو ببين چه ميگويد. ملا نزديك گاو رفته برگشت و گفت: ميگويند سبب اينكه با خر ها به گردش آمدي چيست.

footer

دستور صحيح

شخصي بامي را قير ريزي نموده بود و تا خواست پائين بيايد راهي نبود. ملا ميگذشت پرسيدند: چه كنيم كه به راحتي بيرون آيد؟ ملا گفت: طنابي بالا انداخته به كمرش بسته، پائين بكشيد. چون طناب را بستند و او را كشيدند از بالا پرت شد و تلف گرديد. به ملا گفتند: اين چه قسم دستوري بود كه دادي؟ ملا جواب داد: پدرم در چاه افتاده بود. طناب به كمرش بسته بالا آوردم. اين شخص اجلش رسيده بود ورنه نميمرد.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?