عمامه ملا كثيف بود. پيش روي در خانه سر برهنه ايستاده فكر ميكرد كه اگر خدا عمامه تميزي براي او برساند بسيار مناسب خواهد بود. اتفاقا كناسي كلاه كهنه اي از نجاسات بيرون آورده بود در نزديكي ملا به هوا انداخته و روي سر او پائين آمد. ملا كلاه را برداشته رو به جانب آسمان كرده گفت: خدايا اين كلاهي را كه براي من فرستادي خوب بود سر جبرئيلت ميگذاشتي.