?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه هشتاد و دوم

زرنگي ملا

ملا شب با چهار نفر شام صرف ميكردند. ناگهان باد وزيد و چراغ را خاموش كرد. قرار گذاشتند يك نفر براي آوردن چراغ رفته و ديگران دست به غذا نزنند. تا او بيايد و براي اينكه معلوم شود كه كسي غذا را نميخورد، دستهاي خود را به هم بزنند. ملا يك دست خود را روي زانويش زده و با دست ديگر به خوردن مشغول شد. وقتي چراغ را آوردند قسمت عُمدهً غذا خورده شده بود و هر يك گناه را به گردن ديگري انداخت و ملا هم صدايش بيرون نيامد.

footer
دستور فوري

ملا وارد دهي شد. ديد چند نفر نشسته اند گفت: فورا براي من غذا بياوريد ورنه كاري كه با ده همسايه كردم با شما هم خواهم كرد. دهاتي هاي ساده فورا غذاي گوارائي برايش حاضر كردند. پس از صرف غذا از ملا پرسيدند: با ده همسايه چه كردي؟ ملا گفت: آنجا غذا خواستم ندادند من هم فورا راه افتادم به اين ده آمدم. اگر شما هم نميداديد به ده ديگري ميرفتم.

footer
هوش زن ملا

زن ملا از او پرسيد: دزد چطور به خانه انسان ميايد؟ ملا گفت: كف پاهاي خود را نمد پيچيده طوري راه ميرود كه صداي پايش شنيده نشود. شبي زن ملا خوابش نبرد. نيمه شب با عجله ملا را بيدار كرد. ملا پرسيد: چه خبر است؟ زن گفت: گمان دارم دزد امده. ملا گفت: از كجا ميداني؟ زن گفت: مدتي است بيدارم هر چه گوش دادم صدائي نشنيدم يقين كردم دزد با پاهاي نمد پيچ آمده.

footer
كله گوسفند

ملا گوسفندي در كنار جوي آب سر ميبريد. كاردش كُند بود مدتي معطل شده و در آخر فشار سختي به گردن حيوان داد به طوريكه كله جدا شده به جوي آب افتاد. ملا دسته عفي كنده در عقب كله راه افتاده ميگفت: بيا بيا، بو ،بو... ولي آب كله را برد. ملا كه موفق به گرفتن آن نشد متغيرانه گفت: حالا كه گوش به حرف من نميدهي برو تا گرگ بخوردت.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?