حاكم ميخواست شخص جسوري را به ماًموريت خطرناكي بفرستد. كسي را نيافت. ملا گفت: من براي رفتن به اين ماًموريت حاضر هستم. حاكم تصور كرد ملا شوخي ميكند گفت: بايد جسارتت را امتحان كنيم. پس امر كرد او در جائي ايستاده و دو دست خود را باز كند و به يكي از كمانداران نامي گفت: ميخواهم امامهً ملا را با تير نشان سازي. تيرانداز شب كلاه امامه را سوراخ كرد. ملا از ترس نزديك بود قالب تهي كند ولي به روي خود نياورد. مرتبه دوم حاكم به تيرانداز ديگري امر كرد كه چپن ملا را سوراخ سازد. او هم تير به دامن لباس ملا زده سوراخ نمود. ملا رنگ خود را باخت و بي اندازه ترسيد. چون تجربه به پايان رسيد، نزد حاكم آمد. حاكم دستور داد يك عمامه و يك قباي نو به ملا بدهدند. ملا با خوشحالي خواهش كرد يك پتلون نو هم ضميمه نمايند. حاكم گفت: پتلون شما كه سوراخ نشده. ملا جواب داد: ظاهرا صدمه اي نديده ولي در حقيقت پيش از عمامه و قبا تر شده) خسارت ديده.)