شبي دير وقت، ملا با نوكرش عماد از مهماني بر ميگشتند. در اثناي راه چند نفر دزد را ديدند كه دُكاني را گشوده ميخواهند اثاث آنرا به يغما ببرند. ملا فكر كرد كه طرف شدن با آنها بي صرفه است و به ضرر خودش تمام ميشود. اعتنا نكرده و در رفتن شتاب كرد. نوكرش كه شتاب مرا را ديد دويده به او رسيد و گفت: صداي خش و خش را ملتفت نشديد چه بود؟ ملا گفت: جمعي مشغول كمانچه زدن بودند. نوكر گفت: پس چرا صدايش نميايد؟ ملا جواب داد: صداي اين نوع كمانچه هميشه چند ساعت بعد شنيده ميشود.