?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه هفتاد و یکم

صداي كمانچه

شبي دير وقت، ملا با نوكرش عماد از مهماني بر ميگشتند. در اثناي راه چند نفر دزد را ديدند كه دُكاني را گشوده ميخواهند اثاث آنرا به يغما ببرند. ملا فكر كرد كه طرف شدن با آنها بي صرفه است و به ضرر خودش تمام ميشود. اعتنا نكرده و در رفتن شتاب كرد. نوكرش كه شتاب مرا را ديد دويده به او رسيد و گفت: صداي خش و خش را ملتفت نشديد چه بود؟ ملا گفت: جمعي مشغول كمانچه زدن بودند. نوكر گفت: پس چرا صدايش نميايد؟ ملا جواب داد: صداي اين نوع كمانچه هميشه چند ساعت بعد شنيده ميشود.

footer

اقدم كن

ملا در خواب ديد كه زنهاي همسايه جمع شده به زور ميخواهند زن جواني به او بدهند و او ناز ميكند. از خواب پريد و از زنان همسايه اثري نديد در عوض زنش را ديد كه در پهلويش خوابيده پس با عجلهً تمام او را از خواب بيدار كرده و گفت: زود بيدار شو بي تعصب، نميبيني زنان همسايه به زور ميخواهند به من زن به اين زيبائي بدهند. تو اگر راضي نيستي هر اقدامي داري بكن ورنه بعد ها حق گله نداري.

footer

پنج انگشتي

شخصي ملا را ديد كه با انگشتهاي تمام غذا ميخورد. پرسيد: چرا با پنج انگشت غذا ميخوري؟ ملا جواب داد: زيرا شش انگشت ندارم.

footer

رسم اين شهر

اميري به شهر ملا آمده بود. در مجلس مهماني كه به افتخار او داده بودند گيلاسي شربت خورده و عطسه كرد. يكي از حضار به جاي عافيت باشد اشتباه كرده گفت: مرحبا. امير تصور كرد او را دست انداخته اند. متغير شد. ملا رو به امير كرد و گفت: گويا امير مطلع نباشند كه عادت شهر ما اين است كه پس از عطسه مرحبا ميگويند و مانند شهر شما عافيت باشد نميگويند.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?