تاجري مسافرت ميكرد. در بين راه شب در كاروانسرائي اقامت نموده براي شام غذائي خواست. سرايدار مرغي پخته با سه تخم مرغ آب پز براي او آورد كه خورده و به و به دليل خستگي راه خوابيد. بامدادان به موقعي كه قافله حركت ميكرد سرايدار پيدا نبود كه قيمت غذا را بگيرد. بعد از سه ماه كه تاجر به شهر خود باز ميگشت باز شبي را در كاروانسراي اولي به سر برد و باز هم سرايدار شامي مركب از مرغي بريان و تخم مرغ براي او حاضر نمود. چون صبح شد، تاجر سرايدار را خواسته قيمت غذاي دو مرتبه را از او پرسيد كه دَين خود را بپردازد. سرايدار پس از چند دقيقه كه به دقت با خود حساب كرد از او مطالبه هزار دينار نمود. و مخصوصا تذكر داد كه خيلي مواظبت كرده است تا بي اعتدالي در حساب ننموده باشد. تاجر از شنيدن هزار دينار بهاي دو وعده غذا حيران شده گفت: گمان دارم كه ديوانه شده اي كه براي دو مرغ و شش تخم مرغ هزار دينار مطالبه مينمائي. سرايدار گفت: غريب است كه با انصافي كه در اين موقع به خرچ داده و نخواسته ام تعددي در حق جنابعالي بنمايم مرا ديوانه ميخوانند. تاجر گفت: هزار دينار براي چه به شما داده شود؟ سرايدار گفت: دقت كنيد اگر ناحساب گفتم گوش ندهيد. سه ماه قبل شما در اينجا يك مرغ خورديد اگر اين مرغ زنده بود در اين مدت نود تخم ميكرد و اين تخم ها هر يك جوجه اي ميشدند و من به اين حساب صاحب هزاران مرغ و جوجه بودم و همه اين منافع را براي پذيرائي شما از دست دادم و حالا كه هزار دينار در مقابل تمام اين خسارات به اضافه شام شب گذشته شما كه تا سه ماه ديگر همين اندازه باعث خسارت من است ميخواهم مرا ديوانه ميخوانيد. جدال تاجر و سرايدار توجه قافله را جلب كرد. هر چه سعي كردند دعوا را ختم كنند ميسر نشد بالاخره قرار شد كه به حضور حاكم شرع رفته تكليف را معلوم نمايند. پس از رسيدن به شهر و رفتن به خانه حاكم و ذكر داستان حاكم حق را به سرايدار داده تاجر را محكوم به پرداخت هزار دينار نمود. دوستان تاجر به او گفتند: اگر بخواهي جلوي حكم قاضي را بگيري بايستي به ملانصرالدين متوصل شوي. شايد راهي يافته اين ضرر را از تو دفع كند. تاجر قبول كرده با جمعي از همراهان به خانه ملا رفته قضيه را شرح دادند. ملا قول داد كه اين شر را از تاجر دفع نمايد. به شرط آنكه دو صد و پنجاه دينار به فقرا بدهد. تاجر هم قبول كرد. ملا نزد حاكم رفته و با زحمت او را راضي كرد كه اين دعوا را تجديد نمايد و قرار گذاشتند دو روز بعد تاجر و همراهان و سرايدار و ملا و قاضي همه حاضر شده اين دعوا را قطع كنند. در روز موعود همه در دارالمحكمه حاضر شدند ولي ملا در ساعت مقرر نيامد. دو ساعت گذشت باز هم نيامد. ناچار حاكم مستخدم خود را به سراغش فرستاد كه فورا حاضر شود. ملا پس از يك ساعت معطل شدن بالاخره حاضر شد. حاكم با غضب تمام رو به ملا كرده گفت: با آن همه تمنا و خواهشي كه كردي تا مرافعه را تجديد كنيم، سبب اينكه اين مردم را سه ساعت معطل كردي چيست؟ ملا گفت: دهاتي ها براي بردن بذر آمده بودند چون خواستم تدبيري نكنم كه محصول سال بعد خوب شود و اگر خودم نبودم گندم را در بي نوبتي ميبردند سبب تاًخير شد. من اين مدت ايستادم تا چندين جُوال گندم را جوشانيده به آنها بدهم چون گندم نجوشيده ناپاك است و محصولش خوب نميشود. جوشيده دادم كه محصولش پاك و تميز گردد. حاكم رو به حاضرين كرده گفت: تقصير از او نيست از ما است كه كار خود را به دست اين آدم نادان داديم كه ساعتها ما را معطل كند براي آنكه گندم را جوشانده بر آنها بدهد با اينكه همه ميدانند گندم جوشيده حاصلي نخواهد داد. ملا گفت: جناب حاكم با اينكه مرا نادان و خودتان را عاقل تصور ميكنيد از شما ميپرسم چطور است كه مرغ بريان شده تخم كرده سه ماهه هزاران جوجه ميدهد ولي گندم جوشيده محصول نخواهد داد؟ اين جواب دندان شكن همه را متعجب كرد و حاكم ناچار حرف ملا را تصديق نموده و حق را به تاجر داده سرايدار را محكوم كرد.