?
spacer
.....................به شمالی باستان خوش آمدید
Welcome to www.shamali.net - Enjoy your visit 1
  1
The Ancient Shamali 1
1
header
صفحــــــــــــــــــــــــات
حكايات و طنز هاي شيرين ملانصرالدين صفحه هشتاد و سوم

گوش دادن به حرف

عادت پسر ملا اين بود كه هر چه به او دستور ميدادند بر عكس آنرا انجام ميداد. ملا موضوع را دانسته هر وقت ميخواست او را به كاري وادار كند برعكس آنرا سفارش ميداد. روزي با هم به آسياب رفته با آردي كه بالاي الاغ داشتند به سوي شهر ميامدند. ملا از روي پل رفت و پسرش با الاغ از ميان جوي آب ميرفت. ملا به او گفت: در بين را كاري كني كه حتما بار به جوي آب بيفتد. همينطور كه ميرفتند ملا نگاه كرد ديد بار كج شده و در افتادن به آب است. فرياد كرد: پسر جان بار به طرف چپ كج شده تو آنرا از طرف راست بلند كن. پسر گفت: پدر جان تا به حال همه حرفهاي شما را برعكس عمل كرده ام اما توبه كردم بعد از اين چنين نكنم و از حالا شروع به حرف شنوي ميكنم. پس بار را بلند كرده در ميان جوي آب انداخت.

footer

وعظ ملا

ملا در وعظ ميگفت: هوشيار در بين مَستان مانند زنده در ميان مردگان است. نُقلشان را ميخورد و به عقلشان ميخندد.

footer

ريش ملا

ملا بر منبر وعظ ميكرد. زني سخت گريست. ملا گفت: اي مردم صدق را از اين زن بياموزيد كه چنين به سوز گريه ميكند. زن بر خاسته گفت: اي ملا، بزي سرخ داشتم كه ريشش به ريش تو شبيه بود. دو روز پيش سقط شد حالا كه تو ريش ميجنباني به ياد بزم افتاده گريه بر من مستولي ميشود.

footer

لطيفه

شخصي از ملا پرسيد: كوَك را چگونه كباب ميكنند؟ ملا گفت: هر وقت حاضر كردي يادت خواهم داد.

footer

تبلیغات گوگل در سایت شما
Copyright © Shamali.net All Rights Reserved.
Register Forgot Pass?